۱۳۹۲ آبان ۱۸, شنبه

شناخت مختصرى از زندگانى امام حسين

شناخت مختصرى از زندگانى امام حسين (ع)
سومين امام معصوم، در سوم (يا چهارم) شعبان سال چهارم هجرى در شهر مدينه ديده به جهان گشود. او دومين ثمره پيوند فرخنده على (ع) و حضرت فاطمه دختر پيامبر اسلام (ص) بود/
حسين بن على در دوران عمر خود به شجاعت و آزادگى و ايستادگى در برابر ظلم و ستم شهرت داشت.
مراحل زندگى حسين بن على (ع)
حسين بن على (ع) مدت شش سال از دوران كودكى خود را در زمان جد بزرگوار خود سپرى كرد و پس از آن حضرت، مدت سى سال در كنار پدرش اميرمومنان (ع) زندگى كرد و در حوادث مهم دوران خلافت ايشان به صورت فعال شركت داشت. پس از شهادت امير مومنان(در سال 40هجرى) مدت ده سال در صحنه سياسى و اجتماعى در كنار برادر بزرگ خود حسن بن على (ع) قرار داشت و پس از شهادت امام حسن(ع) (در سال 50هجرى) به مدت ده سال، در اوج قدرت معاويه بن ابى سفيان، بارها با وى پنجه درافكند و پس از مرگ وى نيز در برابر حكومت پسرش يزيد قيام كرد و در محرم سال 61 هجرى در سرزمين كربلا به شهادت رسيد/
آخرين بخش زندگى امام حسين، يعنى دوران امامت آن حضرت، مهمترين بخش زندگى او به شمار مى‏رود و در اين كتاب، بيشتر پيرامون همين بخش سخن خواهيم گفت/
مبارزات حسين بن على (ع) در دوران قبل از امامت
حسين بن على ع از دوران نوجوانى كه شاهد انحراف دسگاه حكومت اسلامى از مسير اصلى خود بود، از موضعگيريهاى سياسى پدر خود پيروى و حمايت مى‏كرد؛ چنانكه در زمان خلافت عمر بن خطاب، روزى وارد مسجد شد و ديد عمر بر فراز منبر نشسته است، با ديدن اين صحنه، بالاى منبر رفت و به عمر گفت: از منبر پدرم پايين بيا و بالاى منبر پدرت برو!
عمر كه قافيه را باخته بود، گفت: پدرم منبر نداشت! آنگاه او را در كنار خود نشانيد، و پس از آنكه از منبر پايين آمد، او را به منزل خود برد و پرسيد: اين سخن را چه كسى به تو ياد داده است؟ او پاسخ داد: هيچ كس!(1)
در جبهه‏ هاى نبرد با ناكثين و قاسطين
حسين بن على (ع) در دوران خلافت پدرش، اميرمومنان ع،در صحنه‏هاى سياسى و نظامى در كنار آن حضرت قرار داشت. او در هر سه جنگى كه در اين دوران براى پدر ارجمندش پيش آمد، شركت فعال داشت.(2)
در جنگ جمل فرماندهى جناح چپ سپاه امير مومنان (ع) به عهده وى بود(3) و در جنگ صفين، چه از راه سخنرانيهاى پرشور و تشويق ياران على (ع) جهت شركت در جنگ، و چه از رهگذر پيكار با قاسطين، نقشى فعال داشت (4)در جريان حكميت نيز يكى از شهود اين ماجرا از طرف على (ع) بود.(5)
حسين بن على (ع) پس از شهادت على (ع) در كنار برادر خويش، رهبر و پيشواى وقت، حسن بن على ع قرار گرفت، و هنگام حركت نيروهاى امام مجتبى ع به سمت شام، همراه آن حضرت در صحنه نظامى و پيشروى به سوى سپاه شام حضور داشت، و هنگامى كه معاويه به امام حسن (ع) پيشنهاد صلح كرد، امام حسن، او و عبدالله بن جعفر را فراخواند و درباره اين پيشنهاد، با آن دو به گفتگو پرداخت (6)و بالاخره پس از متاركه جنگ و انعقاد پيمان صلح، همراه برادرش به شهر مدينه بازگشت و همانجا اقامت گزيد.(7)
اوضاع سياسى و اجتماعى دوران امامت امام حسين (ع)
در زمان امام حسين (ع) انحراف از اصول و موازين اسلام، كه از «سقيفه» شروع شده و در زمان عثمان گسترش يافته بود، به اوج خود رسيده بود. در آن زمان معاويه كه سالها از سوى خليفه دوم و سوم به عنوان استاندار در منطقه شام حكومت كرده و موقعيت خود را كاملا تثبيت كرده بود، بنام خليفه مسلمين سرنوشت و مقدرات كشوراسلامى را در دست گرفته حزب ضد اسلامى اموى را بر امت اسلام مسلط ساخته بود و به كمك عمال ستمگر و يغماگر خود مانند: زياد بن ابيه، عمرو بن عاص، سمرْ بن جندب و... حكومت سلطنتى استبدادى تشكيل داده، چهره اسلام را وارونه ساخته بود/
معاويه از يك سو، سياست فشار سياسى و اقتصادى را در مورد مسلمانان آزاده و راستين اعمال مى‏كرد و با كشتار و قتل و شكنجه و آزار، و تحميل فقر و گرسنگى بر آنان، از هر گونه اعتراض و جنبش و مخالفت جلوگيرى مى‏كرد، و از سوى ديگر، با احياى تبعيضهاى نژادى و رقابتهاى قبيله‏اى در ميان قبائل، آنان را به جان هم مى‏انداخت و از اين رهگذر نيروهاى آنان را تضعيف مى‏كرد تا خطرى از ناحيه آنان متوجه حكومت وى نگردد، و از سوى سوم، به كمك عوامل مزدور خود با جعل حديث و تفسير و تاويل آيات قرآن به نفع خود، افكار عمومى را تخدير كرده، و به حكومت خودش وجهه مشروع و مقبول مى‏بخشيد/
اين سياست ضد اسلامى، به اضافه عوامل ديگر همچون ترويج فرقه‏هاى باطل نظير: جبريه و مرجئه كه از نظر عقيدتى با سياست معاويه همسو بودند، آثار شوم و مرگبار در جامعه به وجود آورده و سكوت تلخ و ذلتبارى را بر جامعه حكمفرما ساخته بود/
در اثر اين سياست شوم، شخصيت جامعه اسلامى مسخ و ارزشها دگرگون شده بود، به طورى كه مسلمانان، با آن‏كه مى‏دانستند اسلام هيچ وقت اجازه نمى‏دهد آنان مطيع زمامداران بيدادگرى باشند كه بنام دين بر آنها حكومت مى‏كنند، با اين حال بر اثر ضعف و ترس و ناآگاهى، از زمامداران ستمگر پشتيبانى مى‏كردند. در اثر اين سياست، مسلمانان، بر خلاف منطق قرآن و تعاليم پيامبر (ص)، تبديل به افرادى ترسو، سازشكار، و ظاهر ساز گشته بودند/
تاريخ اين دوره از زندگى مسلمانان، پر از شواهدى است كه نشان مى‏دهد اين دگرگونى و انحراف فراگير شده، جامعه اسلامى را با خود همرنگ ساخته بود/
اگر عكس العملى را كه مسلمانان در برابر سياست عثمان و عمال وى از خود نشان دادند، با روشى كه در برابر سياست معاويه در پيش گرفتند مقايسه كنيم، آثار شوم اين سياست شيطانى را در جامعه اسلامى بوضوع مشاهده مى‏كنيم، زيرا مسلمانان در برابر سياست عثمان با قيام عمومى، عكس العمل نشان دادند؛ قيامى كه بزرگترين شهرهاى اسلامى يعنى مدينه، مكه، كوفه، بصره، مصر و ساير شهرها و روستاها در آن شركت داشتند؛ ولى با توجه به اينكه در زمان معاويه ظلم به مراتب بيشر، ميزان قتل و تهديد زيادتر و گسترده‏تر؛ و محروميت مسلمانان از حقوق و ثروت و درآمد خود آشكارتر بود، با اين حال عكس العمل دسته جمعى در برابر رفتار ضد اسلامى معاويه ديده نمى‏شد، بلكه مردم كوركورانه در برابر معاويه مطيع و خاضع بودند. بلى گاه گاه اعتراضهاى پراكنده‏اى مثل مخالفت «حجر بن عدى» و «عمرو بن حمق خزاعى» و امثال آنها صورت يك جنبش عملى و عمومى در نمى‏آمد، بلكه شعله آن بسرعت خاموش مى‏گشت، زيرا حكومت وقت، سران جنبش را مى‏كشت و انقلاب را در نطفه خفه مى‏كرد و جامعه هيچ تكانى نمى‏خورد.(8)
موانع قيام در عصر معاويه
ولى با وجود چنين وضع اسفناك و انفجارآميزى كه در زمان تسلط معاويه حكمفرما بود، بنابر ملاحظات فراوان، قيام و انقلاب مسلحانه در آن زمان نه مقدور بود و نه مفيد. دو عامل زير را مى‏توان مهمترين موانع قيام امام حسين (ع) در زمان حكومت معاويه شمرد:
پيمان صلح امام حسن (ع) با معاويه
اگر حسين بن على (ع) در زمان معاويه قيام مى‏كرد، معاويه مى‏توانست از پيمان صلحى كه با امام حسن (ع) بسته و مورد تاييد حسين بن على (ع) نيز قرار داشت، به منظور متهم ساختن حسين بن على (ع) بهره بردارى كند، زيرا همه مردم مى‏دانستند كه امام حسن و امام حسين متهد شده‏اند تا زمانى كه معاويه زنده است سكوت كرده به حكومت او گردن نهند، حال اگر حسين (ع) بر ضد معاويه قيام مى‏كرد، امكان داشت معاويه او را شخصى فرصت طلب و پيمان شكن قلمداد كند/
البته مى‏دانيم كه امام حسين (ع) پيمان معاهده خود را با معاويه، پيمانى لازم الوفأ نمى‏دانست؛ زيرا اين پيمان از روى آزادى و ميل و اختيار صورت نگرفته بود، بلكه پيمانى بود كه تحت فشار و اجبار، و در شرائطى صورت گرفته بود كه بحث و گفتگو فايده‏اى نداشت، بعلاوه خود معاويه آن را نقض كرده و محترم نشمرده بود و خود را به رعايت آن ملزم نمى‏دانست، بنابراين چنين عهد و پمانى، اگر هم در اصل صحيح و معتبر بود، حسين بن على(ع) مقيد به آن نبود، زيرا خود معاويه آن را زير پا گذاشته و در نقض آن از هيچ كوششى فرو گذار نكرده بود، اما در هر حال معاهده صلح، مى‏توانست دستاويز تبليغاتى معاويه در برابر قيام احتمالى حسين (ع) قرار گيرد/
از طرف ديگر، بايد ديد در برابر قيام احتمالى او اجتماع چگونه قضاوت مى‏كرد؟
پيداست اجتماع زمان امام حسين ع - چنانكه گذشت - اجتماعى بود كه حال قيام و انقلاب نداشت و شمشير جهاد به آب عافيت شسته بود. طبعاً چنين اجتماعى عافيت‏طلبى خود را چنين توجيه مى‏كرد كه حسين (ع) با معاويه پيمان بسته است و بايد به آن وفا كند/
بنابراين اگر امام حسين (ع) در زمان معاويه قيام مسلحانه مى‏كرد، معاويه مى‏توانست آن را به عنوان يك شورش غير موجه و برخلاف مواد پيمان صلح بين طرفين معرفى كند و چون جامعه آن روز چنانكه گفتيم - جامعه‏اى بود كه حال قيام و انقلاب نداشت، طبعا منطق معاويه را تاييد مى‏كرد/
2- ژست دينى معاويه‏
قيام امام حسين (ع) در زمان يزيد، چنان پرشور و مهيج بود كه خاطره آن در دلهاى مردم جاويد مانده است و چنانكه مشاهده مى‏كنيم پس از قرون متمادى، هنوز هم مردم، قهرمانان كربلا را براى خود نمونه و سرمشق قرار مى‏دهند و در ابراز قهرمانى و فداكارى از آنها الهام مى‏گيرند، ولى به گمان قوى اگر امام حسين (ع) در زمان معاويه قيام مى‏كرد، قيام او داراى چنين شور و حماسه‏اى نمى‏شد. راز اين مطلب را بايد در نفوذ و شيطنت و بازيگرى معاويه، و روش خاص او در حل و فصل مشكلات جستجو كرد/
گر چه معاويه عملا اسلام را تحريف كرده، حكومت اشرافى اموى را جايگزين خلافت ساده و بى پيرايه اسلامى ساخته و جامعه اسلامى را به يك جامعه غير اسلامى تبديل كرده بود، اما او اين مطلب را بخوبى درك مى‏كرد كه چون بنام دين و خلافت اسلامى حكومت مى‏كند، نبايد مرتكب كارهايى بشود كه مردم آن را مبارزه با دين - همان دينى كه بنام آن حكومت مى‏كند- تلقى نمايند، بلكه او لازم مى‏ديد هميشه به اعمال خود، رنگ دينى بدهد تا اعمال وى با مقامى كه دارد، سازگار باشد، و آن دسته از كارهايى را كه مشروع جلوه دادن آنها مقدور نيست در خفا انجام دهد/
پاره‏اى از اسناد و شواهد تاريخى نشان مى‏دهد كه معاويه فردى بيدين بوده و به هيچ چيز اعتقاد نداشته است؛ به طورى كه «مغيره بن شعبه» معلوم الحال و بى بند و بار، از سخنانى كه در بعضى از مجالس خصوصى معاويه، از خود وى شنيده بود، اظهار تاسف و اندوه كرده مى‏گفت:«معاويه خبيث‏ترين افراد مردم است.»(9)
ولى با وجود اينها، همين روش معاويه در تظاهر به برخى از ظواهر دينى، درك ماهيت او را براى عامه مردم مشكل ساخته بود/
معاويه براى آنكه به منصب و مقام خود، رنگ مذهبى بدهد، از اوضاع و شرائط بخوبى بهره بردارى مى‏كرد. او از يك طرف خونخواهى عثمان را عنوان مى‏ساخت و از طرف ديگر پس از جريان حكميت و همچنين به واسطه صلح با امام حسن (ع) و بيعت مردم با وى، خود را در افكار عمومى شايسته خلافت قلمداد مى‏كرد/
بنابراين اگر امام حسين (ع) در زمان او قيامى مسلحانه به راه مى‏افكند، وى بسهولت مى‏توانست آن را در افكار عمومى يك اختلاف سياسى و كشمكش بر سر قدرت و حكومت معرفى كند، نه قيام حق در برابر باطل!
مبارزات امام حسين (ع) با حكومت معاويه
اما هيچ يك از اين موانع باعث نمى‏شد كه امام حسين (ع) در برابر بدعتها و بيدادگريهاى بى شمار معاويه سكوت كند، بلكه او در آن شرائط پرخفقان كه كسى جرات اعتراض نداشت، تا آنجا كه در توان داشت، در برابر مظالم معاويه به مبارزه و مخالفت برخاست. در اينجا سه مورد از مبارزات امام حسين (ع) با حكومت معاويه را به عنوان نمونه مورد بررسى قرار مى‏دهيم:
1- سخنرانيها و نامه‏هاى اعتراض آميز
در دوران ده ساله امامت امام حسين (ع)، كه آن حضرت در صحنه سياسى با معاويه روبرو بود، نامه‏هاى متعددى بين او و معاويه رد و بدل شده است كه نشانه موضعگيرى سخت و انقلابى امام حسين (ع) در برابر معاويه است/
امام بدنبال هر جنايت و اقدام ضد اسلامى معاويه او را بشدت مورد انتقاد و اعتراض قرار مى‏داد. يكى از مهمترين اين موارد، موضوع وليعهدى يزيد بود/
مخالفت با وليعهدى يزيد
معاويه به دنبال فعاليتهاى دامنه دار خود به منظور تثبيت وليعهدى يزيد، سفرى به مدينه كرد تا از مردم مدينه، بويژه شخصيتهاى بزرگ اين شهر كه در رأس آنان امام حسين (ع) قرار داشت، بيعت بگيرد. او پس از ورود به اين شهر، با «حسين بن على (ع)» و «عبدالله بن عباس» ديدار كرد و طى سخنانى موضوع وليعهدى يزيد را پيش كشيده و كوشش كرد كه موافقت آنان را با اين موضوع جلب كند. حسين بن على (ع) در پاسخ سخنان وى با ذكر مقدمه‏اى چنين گفت:...تو در برترى و فضيليت كه براى خود قائلى، دچار لغزش و افراط شده‏اى و با تصاحب اموال عمومى مرتكب ظلم و اجحاف گشته‏اى. تو از پس دادن اموال مردم به صاحبانش خوددارى و بخل ورزيدى، و آنقدر آزادانه به تاخت و تاز پرداختى كه از حد خود تجاوز نمودى، و چون حقوق حقداران را به آنان نپرداختى، شيطان به بهره كامل و نصيب اعلاى خود (در اغواى تو) رسيد/
آنچه درباره كمالات يزيد و لياقت وى براى اداره امور امت اسلامى گفتى فهميدم. تو يزيد را چنان توصيف كردى كه گويا شخصى را مى‏خواهى معرفى كنى كه زندگى با او بر مردم پوشيده است و يا از غايبى خبر مى‏دهى كه مردم او را نديده‏اند! و يا در اين مورد فقط تو علم و اطلاع به دست آورده‏اى! نه، يزيد آنچنانكه بايد خود را نشان داده و باطن خود را آشكار ساخته است. يزيد را آنچنانكه هست معرفى كن! يزيد جوان سگباز و كبوتر باز و بوالهوسى است كه عمرش باساز و آواز و خوشگذرانى سپرى مى‏شود. يزيد را اين گونه معرفى كن و اين تلاشهاى بى ثمر را كنار بگذار! گناهانى كه تاكنون درباره اين امت بر دوش خود بار كرده‏اى بس است، كارى نكن كه هنگام ملاقات پروردگار، بار گناهانت از اين سنگينتر باشد. تو آنقدر به روش باطل و ستمگرانه خود ادامه دادى و با بيخردى مرتكب ظلم شدى كه كاسه صبر مردم را لبريز نمودى، اينك ديگر مابين مرگ و تو بيش از يك چشم بر هم زدن باقى نمانده است، بدان كه اعمال تو نزد پروردگار محفوظ است و بايد روز رستاخيز پاسخگوى آنها باشى...!(10)
نگرانى معاويه از قيام امام حسين (ع)
در همان ايام يك سال «مروان بن حكم» كه از طرف معاويه حاكم مدينه بود، به وى نوشت: عمرو بن عثمان گزارش كرده است كه، «گروهى از رجال و شخصيتهاى عراق و حجاز نزد حسين بن على (ع) رفت و آمد مى‏كنند» و اظهار كرده است كه، «اطمينان ندارد حسين قيام نكند.»
مروان در نامه خود اضافه مى‏كرد كه: من در اين باره تحقيق كرده‏ام، طبق اطلاعات رسيده او فعلا قصد قيام و مخالفت ندارد، ولى اطمينان ندارم كه در آينده نيز چنين باشد، اينك نظر خود را در اين باره بنويسيد/
معاويه، پس از دريافت اين گزارش، علاوه بر پاسخ نامه مروان، نامه‏اى نيز به اين مضمون به حسين بن على(ع) نوشت:
«گزارش پاره‏اى از كارهاى تو به من رسيده است كه اگر صحت داشته باشد من آنها را شايسته تو نمى‏دانم. سوگند به خدا هر كس پيمان و معاهده‏اى ببندد، بايد به آن وفادار باشد و اگر اين گزارش صحت نداشته باشد، تو سزاوارترين شخص براى چنين وضعى هستى. اينك مواظب خود باش و به عهد و پيمان خود وفا كن. اگر با من مخالفت كنى با مخالفت روبرو مى‏شوى و اگر بدى كنى بدى مى‏بينى، از ايجاد اختلاف ميان امت بپرهيز...»(11)
پاسخ تاريخى امام حسين (ع) به معاويه
امام حسين (ع) در پاسخ او چنين نوشت:
اما بعد، نامه تو بدستم رسيد، نوشته‏اى كه خبرهايى از من به گوش تو رسيده است كه به گمان تو هيچ وقت زيبنده من نبوده و تو آنها را در خور شأن من نمى‏دانسته‏اى! بايد بگويم تنها خدا است كه انسان را به كارهاى نيك هدايت مى‏كند و توفيق اعمال خير را به انسان مى‏دهد/
اما آنچه در باب من به گوش تو رسيده، يك مشت سخنان بى اساس است كه چاپلوسان و سخن چينان تفرقه انداز و دورغ پرداز، از پيش خود ساخته و پرداخته‏اند. اين گمراهان بيدين دروغ گفته‏اند من نه تدارك جنگى بر ضد تو ديده‏ام و نه قصد خروج بر ضد تو داشته‏ام، ولى از اينكه بر ضد تو و بر ضد دوستان ستمگر و بى دين تو، كه حزب ستمگران و برادران شيطانند، قيام نكرده‏ام از خدا مى‏ترسم/
آيا تو قاتل «حجربن عدى» و يارانش نبودى؟ قاتل كسانى كه همه، از نمازگزاران و پرستندگان خداوند بودند؛ كسانى كه بدعتها را ناروا شمرده و با آن سخت مبارزه مى‏كردند، و كارشان امر به معروف ونهى از منكر بود. تو پس از آنكه به آنان امان دادى و سوگندهاى اكيد ياد كردى كه به خاطر حوادث گذشته آزارشان نكنى، برخلاف امان و سوگند خود، آنان را ظالمانه كشتى، و با اين كار، بر خدا گستاخى نموه، عهد و پيمان او را سبك شمردى.
آيا تو قاتل «عمرو بن حمق»، آن مسلمان پارسا كه از كثرت عبادت چهره و بدنش تكيده و فرسوده شده بود، نيستى كه پس از دادن امان و بستن پيمان -پيمانى كه اگر به آهوان بيابان مى‏دادى، از قله‏هاى كوهها پايين مى‏آمدند - او را كشتى؟!
آيا تو نبودى كه «زياد» (پسر سميه) را برادر خود خواندى و او را پسر ابوسفيان قلمداد كردى، در حالى كه پيامبر فرموده است:«نوزاد به پدر ملحق مى‏گردد و زناكار بايد سنگسار گردد»؟!
اى كاش جريان به همينجا خاتمه مى‏يافت، اما چنين نبود، بلكه پسر سميه را پس از برادر خواندگى، بر ملت مسلمان مسلط ساختى و او نيز با اتكا به قدرت تو مسلمانها را كشت، دستها و پاهايشان را قطع كرد، و بر شاخه‏هاى نخل به دار آويخت! اى معاويه تو عرصه را چنان بر مسلمانان تنگ ساختى كه گويى تو از اين امت، و اين امت از تو نبوده‏اند!
آيا تو قاتل «حضرمى» نيستى كه جرم او اين بود كه همين زياد به تو اطلاع داد كه «وى پيرو دين على است»، در حالى كه دين على همان دين پسر عمويش پيامبر (ص) است و بنام همان دين است كه اكنون تو براريكه حكومت و قدرت تكيه زده‏اى! و اگر اين دين نبود، تو و پدرانت هنوز در جاهليت به سر مى‏برديد و بزرگترين شرف و فضيلت شما، رنج و مشقت دو سفر زمستانى و تابستانى به يمن و شام بود، ولى خداوند در پرتو رهبرى ما خاندان، شما را زا اين زندگى نكبتبار نجات بخشيد/
اى معاويه! يكى از سخنان تو اين بود كه در ميان اين امت ايجاد اختلاف و فتنه نكنم. من هيچ فتنه‏اى بزرگتر و مهمتر از حكومت تو بر اين امت سراغ ندارم! ديگر از سخنان تو اين بود كه مواظب رفتار و دين خود، و امت محمد (ص) باشم. من (وقتى به وظيفه خود مى‏انديشم و به دين خود و امت محمد (ص) نظر مى‏افكنم) وظيفه‏اى بزرگتر از اين نمى‏دانم كه با تو بجنگم، و اين جنگ، جهاد در راه خدا خواهد بود، و اگر (به خاطر يك رشته عذرها) از قيام بر ضد تو خوددارى كنم از خدا طلب آمرزش مى‏كنم (چون ممكن است آن عذرها در پيشگاه خدا پذيرفته نباشد) و از خدا مى‏خواهم مرا به آنچه موجب رضا و خشنودى اوست، ارشاد و هدايت كند/
اى معاويه! ديگر از سخنان تو اين بود كه: اگر من به تو بدى كنم، با من بدى خواهى كرد و اگر با تو دشمنى كنم دشمنى خواهى نمود. بايد بگويم: در اين جهان نيكان و صالحان همواره با دشمنى بدكاران روبرو بوده‏اند، و من اميدوارم دشمنى تو زيانى به من نرساند و زيان بدانديشيهاى تو بيش از همه متوجه خودت گردد و اعمال تو را نابود سازد، پس هر قدر مى‏توانى دشمنى كن!/
اى معاويه! از خدا بترس و بدان كه گناهان كوچك و بزرگت همه در پرونده خدايى ثبت شده است. اين را نيز بدان كه خدا جنايات تو را كه به صرف ظن و گمان مردم را مى‏كشى، و به محض اتهام، آنان را به حكومت رسانده‏اى، هرگز به دست فراموشى نخواهد سپرد/
تو با اين كار، خود را به هلاكت افكندى، دين خود را تباه ساختى، و حقوق ملت را پايمال كردى، والسلام.(12)
2- سخنرانى كوبنده و افشاگرانه در كنگره عظيم حج
يك (يا دو سال) پيش از مرگ معاويه كه فشار و تضييقات نسبت به شيعيان از طرف حكومت وى به اوج شدت رسيده بود، امام حسين (ع) به حج مشرف شد و در حالى كه «عبدالله بن عباس» و«عبدالله بن جعفر» آن حضرت را همراهى مى‏كردند، از «صحابه» و «تابعين» و بزرگان آن روز جامعه اسلامى كه به پاكى و صلاح شهرت داشتند، و نيز عموم بنى هاشم خواست كه در چادر او واقع در «منى» اجتماع كنند. بالغ بر هفتصد نفر از تابعين و دويست نفر از صحابه در چادر آن حضرت گرد آمدند. آنگاه امام بپاخاست و سخنانى به اين شرخ ايراد كرد:
«ديديد كه اين مرد زورگو و ستمگر با ما و شيعيان ما چه كرد؟ من در اينجا مطالبى را با شما در ميان مى‏گذارم، اگر درست بود، تصديق، و اگر دروغ بود، تكذيب كنيد. سخنان مرا بشنويد و گفتار مرا بنويسيد؛ وقتى كه به شهرها و ميان قبائل خود برگشتيد، با افراد مورد اعتماد و اطمينان در ميان بگذاريد و آنان را به رهبرى ما دعوت كنيد، زيرا مى‏ترسم اين موضوع (رهبرى امت توسط اهل بيت) به دست فراموشى سپرده شود و حق نابود و مغلوب گردد.»
امام سپس فضيلتها و سوابق درخشان پدرش امير مومنان (ع) و خاندان امامت را برشمرد و بدعتها و جنايتها و اعمال ضد اسلامى معاويه را تشريح كرد(13)و بدين وسيله يك حركت عظيم تبليغى را بر ضد حكومت پليد معاويه پديد آورد و زمينه را براى قيام فراهم ساخت/
«حسن بن على بن شعبه»، از دانشمندان بزرگ قرن چهارم، در كتاب «تحف العقول» خطبه‏اى را از امام حسين (ع)نقل كرده كه محل و تاريخ ايراد آن روشن نيست، ولى قرائن و شواهد و محتواى خطبه نشان مى‏دهد كه اين همان خطبه است كه حضرت در «منى» ايراد نموده است. ما به مناسبت بحث، ترجمه بخشهايى از اين خطبه را در زير مى‏آوريم:
اى رجال مقتدر! شما گروهى هستيد كه به دانش و نيكى و خيرخواهى شهرت يافته‏ايد، در پرتو دين خوا در دلهاى مردم، عظمت و مهابت يافته‏ايد، شرافتمند از شما حساب مى‏برد و ضعيف وناتوان شما راگرامى مى‏دارد، و كسانى كه با شما هم پايه و در جه‏اند بر آنها حق نعمتى نداريد شما را بر خود مقدم مى‏دارند...من بر شما، كه (به سبب سوابق و ايمانتان) برگردن خدا منت مى‏نهيد! مى‏ترسم كه از طرف خدا بر شما عذاب و گرفتارى فرود آيد، زيرا شما به مقام بزرگى رسيده‏ايد كه ديگران دارا نيستند و بر ديگران برترى يافته‏ايد، نيكان و پاكان را احترام نمى‏كنيد، در صورتى كه شما به خاطر خدا در ميان مردم مورد احترام هستيد/
شما به چشم خود مى‏بينيد كه پيمانهاى الهى را مى‏شكنند و با قوانين خدا مخالفت مى‏كنند، ولى بيم و هراسى به خود راه نمى‏دهيد. از نقض عهد و پيمان پدرتان به هراس مى‏افتيد، ولى به اينكه پيمانهاى رسول خدا شكسته يا خوار و بى مقدار گشته است هيچ اهميت نمى‏دهيد. افراد كور و لال و زمينگير در كشور اسلامى بدون سرپرست و مراقبت مانده‏اند و بر آنها رحم نمى‏شود، اما شما در خور موقعيت و منزلت خويش كارى نمى‏كنيد، و با كسى هم كه وظيفه خود را در اين مورد انجام مى‏دهد يارى و همكارى نمى‏كنيد، و با سازش و همكارى و مسامحه با ستمگران، خود را آسوده مى‏داريد. خداوند فرمان جلوگيرى از منكرات و بازداشتن مردم از آنها را داده است، ولى شما از آن غافليد. مصيبت شما عالمان امت از همه بيشتر است، زيرا موقعيت و منزلت عالمان دين مورد تعرض قرار گرفته است، و اى كاش اين را مى‏دانستيد.
زمام امور بايد در دست كسانى باشد كه عالم به احكام خدا و امين بر حلال و حرام او هستند و شما داراى اين مقام بوديد و از دستتان گرفتند، و هنگامى اين مقام را از دست شما گرفتند كه پيرامون حق پراكنده شديد، و با وجود دليل روشن، در سنت پيامبر اختلاف ورزيديد. اگر در راه خدا مشكلات را تحمل كرده در برابر آزارها و فشارها شكيبايى از خود نشان مى‏داديد، زمام امور در قبضه شما قرار مى‏گرفت و همه امور زير نظر شما اداره مى‏شد، ولى شما ستمگران را بر مقدرات خود مسلط ساختيد و امور خدا(حكومت) را به آن‏ها تسليم كرديد تا حلال و حرام را در هم آميزند و در شهوات و هوسرانيهاى خود غوطه خورند. آنان را بر اين مقام مسلط نساخت مگر گريز شما از مرگ و دلبستگيتان به زندگى چند روزه دنيا. شما با اين كوتاهى در انجام وظيفه، ناتوان را زير دست آنها قرار داديد تا گروهى را برده و مقهور خويش، و گروه ديگر را براى زندگى توام با شكست، بيچاره سازند، و به پيروى از اشرار، و در اثر گستاخى در پيشگاه خداوند جبار، در اداره حكومت، به ميل و هواى خود رفتار كنند و دل به رسوايى و هوسرانى بسپارند/
در هر شهرى از شهرها، گوينده‏اى (مزدور را براى تبليغ اهدافشان) برفراز منبر مى‏فرستند، و همه كشور اسلامى در قبضه آنهاست، و دستشان در همه جا باز است و مردم برده آنان و در اختيار آنان هستند، هر ستمى كه بر اين مردم بى پناه كنند، مردم نمى‏توانند از خود دفاع كنند. دسته‏اى از اين قوم، زورگو و معاندند كه بر هر ناتوان و ضعيفى فشار مى‏آورند، و برخى ديگر فرمانروايانى هستند كه به خداى زنده كننده و ميراننده عقيده‏اى ندارند/
شگفتا از اين وضع! و چرا در شگفت نباشم در حالى كه زمين در تصرف فردى ستمگر و دغلكار، و باجگيرى نابكار است كه بر مومنان بى هيچ ترحم و دلسوزى حكمرانى مى‏كند! خدا در كشمكش ميان ما حاكم، و او به حكم خود، بين ما داور است.
پروردگارا! اين حركت ما نه به خاطر رقابت بر سر حكومت و قدرت، و نه به منظور به دست آوردن مال دنياست؛ بلكه به خاطر آن است كه نشانه‏هاى دين تو را به مردم نشان دهيم و اصلاحات را در كشور اسلامى اجرا كنيم تا بندگان ستمديده‏ات از چنگ ظالمان در امان باشند و واجبات و احكام و سنتهاى تو اجرا گردد/
اينك (شما بزرگان امت) اگر مرا يارى نكنيد ستمگران بر شما چيره مى‏گردند و در پى خاموش ساختن نور پيامبرتان مى‏كوشند....(14)
3- ضبط اموال دولتى
در همان ايام كاروانى از يمن كه حامل مقدارى از بيت المال بود، از طريق مدينه، رهسپار دمشق بود. امام حسين (ع)با اطلاع از اين موضوع، آن را ضبط كرد و در ميان مستمندان بنى هاشم و ديگران تقسيم كرد و نامه‏اى بدين شرح به معاويه نوشت: «كاروانى از يمن از اينجا عبور مى‏كرد كه حامل اموال و پارچه‏ها و عطرياتى براى تو بود تا آنها را به خزانه دمشت سرازير كنى و به خويشانت كه تاكنون شكمها و جيبهاى خود را از بيت المال پر كرده‏اند، ببخشى، من نياز به آن اموال داشتم، و آنها را ضبط كردم، والسلام»! معاويه از اين اقدام سخت ناراحت شد و نامه تندى به امام نوشت. (15)
بى شك اين اقدام امام حسين (ع) يك گام آشكار در جهت نامشروع معرفى نمودن حكومت معاويه و مخالفت صريح با وى به شمار مى‏رفت، و در آن شرائط هيچ كس جز آن حضرت، جرات چنين كارى را نداشت/
ماهيت و عوامل قيام عاشورا
در مورد نهضت امام حسين (ع) سوالاتى مطرح است كه روشن شدن علل قيام آن حضرت بستگى به پاسخ اين سوالات دارد. سوالات چنين است:
1- آيا اگر يزيد براى گرفتن بيعت از امام حسين (ع) به او فشار نمى‏آورد، باز هم او با حكومت يزيد مخالفت مى‏كرد؟
2 - آيا اگر مردم كوفه امام حسين را به عراق دعوت نمى‏كردند، باز هم اين قيام رخ مى‏داد؟
3- آيا اين قيام و نهضت، يك اقدام حساب نشده و ناآگاهانه و يك انقلاب انفجارى بود از نوع قيامها انفجارهاى اجتماعى كه امروز ماديها مطرح مى‏كنند؟ يا يك انقلاب آگاهانه و حساب شده بود؟
براى روشن شدن پاسخ اين سوالات لازم است مقدمتاً يادآور شويم كه برخلاف پديده‏هاى طبيعى كه معمولا تك ماهيتى هستند، پديده‏هاى اجتماعى ممكن است چند ماهيتى باشند مثلا يك فلز نمى‏تواند در يك زمان، هم ماهيت طلا داشته باشد و هم ماهيت مس، ولى پديده‏هاى اجتماعى مى‏توانند در آن واحد چند بعد داشته باشند و عوامل مختلفى در پيدايش آن‏ها موثر باشد. مثلا يك نهضت مى‏تواند داراى ماهيت عكس العملى باشد يعنى صرفاً يك عكس العمل باشد، و در عين حال ماهيت تهاجمى نيز داشته باشد و در صورت داشتن ماهيت عكس العملى، ممكن است در برابر يك جريان، عكس العمل منفى و در برابر جريان ديگر عكس العمل مثبت به شمار برود/
قيام امام حسين (ع) از اين گونه پديده‏ها بود و همه اينها در نهضت آن حضرت وجود داشت، زيرا عوامل مختلف در آن اثر داشت كه ذيلا توضيح مى‏دهيم:
عوامل پيدايش نهضت امام حسين (ع)
سه عامل ياد شده در زير، در پيدايش اين قيام و نهضت اثر داشت:
1- درخواست بيعت از امام حسين (ع) براى يزيد و وارد آوردن فشار به آن حضرت به اين منظور؛
2- دعوت مردم كوفه از امام حسين (ع) به عراق؛
3- عامل امر به معروف و نهى از منكر كه امام حسين (ع) از روز نخست از مدينه با اين شعار حركت كرد/
اكنون هر كدام از اينها را توضيح مى‏دهيم تا ببينيم قيام امام حسين ع با توجه به هر يك از اينها چه ماهيتى داشته و سهم هر كدام از اينها در اين انقلاب چقدر بوده است؟
1- مخالفت با بيعت يزيد
از نظر زمانى، نخستين عامل، درخواست بيعت از امام حسين (ع) از طرف حكومت يزيد و مخالفت آن حضرت با اين بيعت است. چنانكه مورخان مى‏گويند، پس از مرگ معاويه در نيمه ماه رجب سال 60 هجرى (16)يزيد به «وليد بن عتبه بن ابى سفيان»، حاكم مدينه، نوشت كه از حسين بن على براى خلافت او بيعت بگيرد و به وى فرصت تأخير در اين كار را ندهد. با رسيدن نامه يزيد، حاكم مدينه حسين بن على (ع) را خواست و موضوع را با او در ميان گذاشت. حسين (ع) كه از زمان حيات معاويه با وليعهدى يزيد بشدت مخالفت كرده بود، اين بار نيز از بيعت سرباز زد. زيرا بيعت با يزيد، نه تنها به معناى صحه گذاشتن بر خلافت شخص ننگينى مانند او بود، بلكه به معناى تأييد بدعت بزرگى همچون تاسيس رژيم سلطنتى بود كه معاويه آن را پايه گذارى كرده بود. چند روز فشار از طرف حاكم مدينه ادامه داشت، ولى حسين بن على (ع) در برابر آن مقاومت مى‏كرد. بر اثر تشديد فشار، حضرت در 28 رجب با اعضاى خانواده و گروهى از بنى هاشم، مدينه را به سوى مكه ترك گفت و در سوم شعبان وارد اين شهر شد/
انتخاب مكه از ميان شهرهاى مختلف، به اين دليل بود كه مكه، حرم امن بود، و علاوه بر آن موسم حج در پيش بود و با توجه به اجتماع قريب الوقوع حجاج در مكه، اين شهر بهترين جا براى ابلاغ پيام امام و رساندن اهداف او به اطلاع مسلمانان بود/
نهضت امام حسين (ع) تا اينجا ماهيت عكس العملى داشت،آنهم عكس العمل منفى در برابر يك تقاضاى نامشروع، زيرا حكومت يزيد از او با فشار و اصرار بيعت مى‏خواست و او خوددارى مى‏ورزيد؛ ولى در هر حال اين موضوع روشن است كه امام پيش از آنكه دعوت كوفيان پيش آيد، در برابر فشار حكومت يزيد، از خود مخالفت نشان داد و اگر دعوت آنان نيز نبود، باز امام با يزيد بيعت نمى‏كرد/
2- دعوت كوفيان از امام حسين (ع)
امام حسين (ع) كه در سوم شعبان وارد مكه شده بود، در اين شهر اقامت گزيد و به افشارى ماهيت ضد اسلامى رژيم وقت پرداخت. گزارش مخالفت امام حسين (ع) با خلافت يزيد و اقامت او در مكه به عراق رسيد، مردم كوفه كه خاطره حكومت عدل على ع در حدود بيست سال پيش را در خاطر داشتند و آثار تعليم و تربيت اميرمومنان (ع) در آن شهر بكلى از ميان نرفته بود و هنوز يتيمهايى كه على ع بزرگ كرده و بيوه‏هايى كه از آنها سرپرستى كرده بود، زنده بودند، دور هم گرد آمدند وبا ارزيابى اوضاع تصميم گرفتند از اطاعت يزيد سرباز زده از حسين بن على (ع) جهت رهبرى خود دعوت كنند و از او پيروى نمايند/
به دنبال اين مذاكرات، سران شيعيان كوفه مانند: «سليمان بن صرد»، «مسيب بن نجبه»، «رفاعْ بن شداد بحلى»، «حبيب بن مظاهر» نامه‏هايى به حضور امام حسين (ع) نوشتند و از او دعوت كردند به عراق برود و رهبرى آنان را در دست بگيرد. نخستين نامه در دهم ماه رمضان سال 60 هجرى به دست امام حسين (ع)رسيد.(17)ارسال نامه‏ها از طرف شخصيتها و گروههاى متعدد كوفى همچنان ادامه يافت به طورى كه تنها در يك روز ششصد نامه به دست امام رسيد و مجموع نامه‏هايى كه به تدريج مى‏رسيد، بالغ بر دوازده هزار نامه گرديد.(18)
امام حسين (ع) با توجه به اين استقبال عظيم و سيل نامه‏ها و تقاضاها، چون احساس وظيفه كرد كه درخواست عراقيان را بپذيرد، عكس العمل مثبت نشان داد و پسر عموى خود، «مسلم بن عقيل» را به نمانيدگى خود به كوفه اعزام نمود تا اوضاع عراق را مطالعه كرده نتيجه را گزارش كند و اگر مردم كوفه عملا به آنچه نوشته‏اند وفادارند، امام نيز رهسپار عراق گردد////
چنانكه ملاحظه مى‏شود، برخورد امام حسين (ع) با دعوت كوفيان عكس العمل مثبت بود و ماهيت اقدام حضرت ماهيت مثبت است و نوعى همكارى و تعاون با عراقيان به شمار مى‏رود. با توجه به آنچه گفته شد، روشن مى‏گردد كه امام حسين (ع) در مكه از نظر خوددارى از بيعت يزيد ديگر وظيفه‏اى به عهده نداشت چون در هر حال بيعت نكرده بود؛ اما دعوت كوفيان بعد تازه‏اى به قضيه داد و وظيفه تازه‏اى براى امام ايجاد كرد. گويى ارزيابى امام حسين (ع) اين بود: حال كه كوفيان با اين همه اصرار و اشتياق مرا دعوت كرده‏اند، به عراق بروم، اگر آنان به وعده‏هاى خود وفادار بودند كه چه بهتر، و اگر چنين نبود، باز به مكه برگردم يا به يكى از مناطق اسلامى مى‏روم/
بدين ترتيب از نظر زمانى، خوددارى از بيعت يزيد پيش از آن بود كه اسمى از دعوت كوفيان به ميان آيد، و نخستين نامه كوفيان نيز در حدود چهل روز پس از اقامت امام حسين (ع) در مكه به دست آن حضرت رسيد، بنابراين مسئله اين نيست كه چون امام از طرف مردم كوفه دعوت شده بود، با يزيد بيعت نكرد، بلكه ابتدأاً از بيعت خوددارى كرد و سپس نامه‏هاى كوفيان را دريافت داشت، يعنى اگر كوفه‏اى هم نبود و اگر مردمى هم او را دعوت نمى‏كردند، و اگر تمام اقطار زمين را بر او تنگ مى‏گرفتند، باز با يزيد بيعت نمى‏كرد/
3- عامل امر به معروف و نهى از منكر
امام حسين (ع) از روز نخست از مدينه با شعار امر به معروف و نهى از منكر حركت كرد. از اين نظر، مسئله اين نبود كه چون از امام حسين (ع) بيعت خواسته‏اند و او بيعت نكرده، پس قيام مى‏كند، بلكه اگر بيعت هم نمى‏خواستند، باز قيام را لازم مى‏دانست. نيز مسئله اين نبود كه چون مردم كوفه از او دعوت كرده‏اند، قيام مى‏كند، زيرا ديديم كه حدود يك ماه و نيم بعد از خوددارى از بيعت بود كه دعوت كوفيان آغاز شد. از اين ديدگاه، منطق‏امام حسين (ع) منطق اعتراض و تهاجم بر حكومت ضد اسلامى بود، منطق او اين بود كه چون جهان اسلام را منكرات و فساد و آلودگى فراگرفته، و حكومت وقت به صورت سرچشمه فساد در آمده است، او به حكم مسئوليت شرعى و وظيفه الهى خود بايد قيام كند/
چنانكه گفتيم اين هر سه عامل در قيام و نهضت عظيم امام حسين (ع) نقش داشتند و هر كدام يك نوع تكليف و وظيفه براى امام ايجاب مى‏كردند و موضع حضرت در برابر هر كدام، فرق مى‏كرد:
از نظر عامل اول، امام حسين حالت دفاعى داشت، زيرا از او بزور بيعت مى‏خواستند و او خوددارى مى‏ورزيد/
از نظر عامل دوم، حضرت موضع تعاون و همكارى داشت زيرا او را به همكارى دعوت كردند و او نيز پاسخ مثبت داد/
اما از نظر عامل سوم، او مهاجم و معترض و پرخاشگر بود، زيرا اگر هم از او بيعت نمى‏خواستند باز به حكومت هجوم برده، آن را غير اسلامى مى‏خواند/
ارزش هر يك از عوامل سه گانه؟
اكنون ببينيم در ميان اين عوامل سه گانه كداميك ارزش بيشترى دارد؟
بى شك عامل اجابت دعوت مردم كوفه ارزشى بسيار دارد، زيرا حضرت در پاسخ مردمى كه از اطاعت يزيد سرپيچى نموده و او را براى رهبرى خود دعوت كرده بودند آمادگى خود را اعلام كرد، و اگر اوضاع و شرائط مساعد بود، اقدام به تشكيل حكومت اسلامى مى‏نمود. اما خوددارى حضرت از بيعت يزيد ارزشى بيشتر دارد ؛ زيرا امام بارها اعلام كرد كه به هر قيمت و در برابر هر گونه فشارى، با يزيد بيعت نخواهد كرد و اين امر، ايستادگى و مقاومت حضرت را در برابر زور و فشار نشان مى‏دهد ولى بيشترين ارزش را عامل سوم يعنى امر به معروف و نهى از منكر دارد، زيرا در اينجا اقدام حضرت نه جنبه عكس‏العمل و دفاع داشت و نه جنبه همكارى و تعاون و اجابت دعوت، بلكه جنبه تهاجم و پرخاش و اعتراض داشت.
اگر دعوت مردم كوفه عامل اساسى بود، وقتى كه خبر رسيد كه زمينه كوفه منتفى شده است، طبعاً امام دست از سخنان و مواضع خود برمى داشت و از ادامه سفر به سوى عراق صرفنظر مى‏كرد، اما مى‏بينيم داغترين خطبه‏هاى امام حسين (ع) و شورانگيزترين و پرهيجانترين سخنان او، بعد از ماجراى شهادت حضرت مسلم است. از اينجا روشن مى‏گردد كه امام حسين (ع) تا چه اندازه روى عامل امر به معروف و نهى از منكر تكيه داشت و تا چه حد نسبت به حكومت فاسد يزيد مهاجم و پرخاشگر بود؟(19)
با توضيحاتى كه تا اينجا داديم پاسخ سوال اول و دوم كه در آغاز اين بحث مطرح كرديم روشن شد و مشخص گرديد كه اگر فرضاً يزيد براى گرفتن بيعت از امام حسين (ع) فشار نمى‏آورد، باز هم او با حكومت يزيد مخالفت مى‏كرد و نيز دانستيم كه اگر دعوت كوفيان نبود بازهم اين قيام رخ نمى‏داد. اينك براى آنكه پاسخ سوال سوم نيز روشن گردد ذيلا چند سند و گواه زنده را كه نمايانگر ميزان توجه امام حسين (ع) به وظيفه امر به معروف و نهى از منكر در اين قيام و نهضت است، يادآورى مى‏كنيم:
1- وصيت نامه اعتقادى - سياسى امام
امام حسين (ع) پيش از حركت از مدينه، وصيتنامه‏اى خطاب به برادرش «محمد حنفيه» نوشت و طى آن علت قيام و نهضت خود را اصلاح امور امت اسلامى و امر به معروف و نهى از منكر، و زنده كردن سيره جدش پيامبر و پدرش على معرفى كرد. امام در اين وصيتنامه پس از بيان عقيده خويش درباره توحيد و نبوت و معاد، چنين نوشت: «...من، نه از روى خودخواهى و سركشى و هوسرانى (از مدينه) خارج مى‏گردم، و نه براى ايجاد فساد و ستمگرى، بلكه هدف من از اين حركت، اصلاح مفاسد امت جدم و منظورم امر به معروف و نهى از منكر است و مى‏خواهم سيره جدم (پيامبر) و پدرم على بن ابيطالب را در پيش گيرم. هر كس در اين راه به پاس احترام حق از من پيروى كند، راه خود را در پيش خواهم گرفت، تا خداوند ميان من و اين قوم داورى كند كه او بهترين داوران است...»(20)
چنانكه مى‏بينيم امام در اين وصيتنامه، انگيزه قيام خود را چهار چيز اعلام مى‏كند:
1- اصلاح امور امت؛
2- امر به معروف؛
3- نهى از منكر؛
4- پيروى از سيره جدش پيامبر و پدرش على (ع) و زنده كردن سيره آن دو بزرگوار/
2- سكوت نابخشودنى
امام حسين (ع) هنگام عزيمت به سوى عراق در منزلى بنام «بيضه» خطاب به سپاه «حر» خطبه‏اى ايراد كرد و طى آن انگيزه قيام خود را چنين شرح داد:
«مردم! پيامبر خدا (ص) فرمود: هر مسلمانى با سلطان ستمگرى مواجه گردد كه حرام خدا را حلال شمرده و پيمان الهى را در هم مى‏شكند، با سنت و قانون پيامبر از در مخالفت در آمده در ميان بندگان خدا راه گناه معصيت و عدوان و دشمنى در پيش مى‏گيرد، ولى او در مقابل چنين سلطانى، با عمل و يا با گفتار اظهار مخالفت نكند، برخداوند است كه اين فرد (ساكت) را به كيفر همان ستمگر (آتش جهنم) محكوم سازد/
مردم! آگاه باشيد اينان(بنى اميه) اطاعت خدا را ترك و پيروى از شيطان را برخود فرض نموده‏اند، فساد را ترويج و حدود الهى را تعطيل نموده، فئ را (كه مختص به خاندان پيامبر) به خود اختصاص داده‏اند و من به هدايت و رهبرى جامعه مسلمانان و قيام بر ضد اين همه فساد و مفسدين كه دين جدم را تغيير داده‏اند، از ديگران شايسته ترم...»(21)
3- محو سنتها و رواج بدعتها
امام حسين (ع) پس از ورود به مكه نامه‏اى به سران قبايل «بصره» فرستاد و طى آن پس از اشاره به دوران خلفاى گذشته كه در آن پيشوايان راستين اسلام را از صحنه سياست كنار گذاشتند، و اين پيشوايان براى جلوگيرى از اختلاف و تفرقه و به خاطر مصالح عالى اسلام اين وضع را تحمل كردند، چنين نوشت:
«...اينك پيك خود را با اين نامه به سوى شما مى‏فرستم. شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر دعوت مى‏كنم، زيرا در شرائطى قرار گرفته‏ايم كه سنت پيامبر بكلى از بين رفته و بدعتها زنده شده است. اگر سخن مرا بشنويد، شما را به راه راست هداست خواهم كرد. درود و رحمت و بركات خدا بر شما باد!»(22)
4- ديگر به حق عمل نمى‏شود
حسين بن على (ع) در راه عراق در منزلى بنام «ذى حسم» در ميان ياران خود بپاخاست و خطبه‏اى بدين شرح ايراد نمود:
«پيشامد ما همين است كه مى‏بينيد. جداً اوضاع زمان دگرگون شده، زشتيها آشكار و نيكيها و فضيلتها از محيط ما رخت بر بسته است، و از فضيلتها جز اندكى مانند قطرات ته مانده ظرف آب باقى نمانده است. مردم در زندگى پست و ذلتبارى به سر مى‏برند و صحنه زندگى، همچون چراگاهى سنگلاخ و كم علف، به جايگاه سخت و دشوارى تبديل شده است/
آيا نمى‏بينيد كه ديگر به حق عمل نمى‏شود، و از باطل خوددارى نمى‏شود؟
در چنين وضعى كه دارد كه شخص با ايمان (از جان خود گذشته) مشتاق ديدار پروردگار باشد، در چنين محيط ذلتبار و آلوده‏اى، مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز رنج و آزردگى و ملال نمى‏دانم/
اين مردم بردگان دنيا هستند، و دين لقلقه زبانشان مى‏باشد، حمايت و پشتيبانيشان از دين تا آنجا است كه زندگيشان همراه با رفاه و آسايش باشد، و آن‏گاه كه در بوته امتحان قرار گرفتند، دينداران كم خواهند بود.»(23)
قيام آگاهانه
براساس تفسيرى كه امروز ماديها در مورد قيامهاى اجتماعى مى‏كنند، انفجار يك جامعه مانند انفجار يك ديگ بخار به هنگام بسته شدن دريچه‏هاى اطمينان آن است كه در اين صورت، چه انسان بخواهد و چه نخواهد، به علت تراكم بخار، انفجار خود بخود رخ مى‏دهد، زيرا هنگامى كه فشارها و تضادهاى طبقاتى افزايش يافت ظرفيت تحمل جامعه در برابر فشار و ستم لبريز مى‏گردد و قهراً انفجار به صورت يك پديده طبيعى انجام مى‏گيرد. به تعبير ديگر، قيام انفجارى در مقياس كوچك مانند انفجار عقده يك فرد خشمگين و پرعقده است كه هنگام لبريز شدن كاسه صبرش بى اختيار آنچه را در دل دارد بيرون مى‏ريزد، گر چه بعداً پشيمان مى‏گردد/
با توجه به نمونه هايى از سخنرانيها و نامه‏هاى امام حسين (ع) كه يادآورى كرديم، بخوبى روشن مى‏شود كه قيام اين پيشواى بزرگ از اين مقوله نبوده است، بلكه يك قيام آگاهانه و بر اساس احساس وظيفه و با توجه به تمام خطرات بوده است. امام حسين (ع) نه تنها خود، آگاهانه از شهادت استقبال كرد، بلكه مى‏خواست يارانش نيز شهادت را آگاهانه انتخاب كنند، به همين جهت شب عاشورا آنان را آزاد گذاشت كه اگر خواستد، بروند، و اعلام كرد كه هر كس تا فردا با او بماند، كشته خواهد شد. آنان نيز با توجه به همه اينها ماندن و شهادت را پذيرفتند/
بعلاوه از نظر ماديها در قيامهاى انفجارى، رهبران و شخصيتها چندان نقشى ندارند، بلكه نقش «ماما» را در تولد «نوزاد» به عهده دارند، و چون ظهور و بروز اين گونه قيامها خارج از اختيار قهرمانان انقلاب است، فاقد هر نوع ارزش اخلاقى است در حالى كه نقش رهبرى امام حسين (ع) در قيام كربلا بر احدى پوشيده نيست/
نفوذ حزب اموى در مركز قدرت‏
از آنچه پيرامون نقش امر به معروف و نهى از منكر در قيام امام حسين (ع) گفتيم روشن شد كه علت اصلى قيام آن حضرت انحراف حكومت اسلامى از مسير اصلى خود و به دنبال آن رواج بدعتها، از بين رفتن سنت پيامبر، گسترش فساد و آلودگى و منكرات و اعمال ضد اسلامى در جامعه آن روز بوده است/
اينك براى توضيح بيشتر، يادآورى مى‏كنيم كه در آن زمان حكومت اسلامى و مقدرات مردم مسلمان به دست حزب ضد اسلامى و جاهلى بنى اميه افتاده بود. اين حزب پس از سالها نبرد با پيامبر اسلام (ص) در فتح مكه به ظاهر اسلام آورد، اما كفر و نفاق خود را مخفى كرد و پس از رحلت پيامبر با قيافه ظاهراً اسلامى به فعاليت زيرزمينى پرداخت و بتدريج در دستگاه حكومت اسلامى نفوذ كرده كارهاى كليدى را در دست گرفت، تا آن‏كه پس از شهادت امير مومنان (ع) با قبضه حكومت توسط معاويه به اوج قدرت رسيد/
گر چه سران و صحنه گردانان اصلى اين حزب، مقاصد پليد خود را در جهت ضربت زدن به اسلام از داخل، و زنده كردن نظام جاهليت، پنهان مى‏ساختند اما هم مطالعه اقدامات و كارهاى آنان اين معنا را بخوبى نشان مى‏داد، و هم گاهى در مجالسى كه گمان مى‏كردند صحبتهاى آنجا به بيرون درز نمى‏كند، پرده از روى مقاصد خود بر مى‏داشتند چنانكه ابوسفيان كه در رأس اين حزب قرار داشت، روزى كه عثمان (نخستين خليفه از دودمان بنى اميه) به حكومت رسيد و بنى اميه در خانه او اجتماع كردند و در را بستند، گفت: غير از شما كسى اينجا هست؟(آن روز ابوسفيان نابينا بوده است.) گفتند: نه، گفت:
اكنون كه قدرت و حكومت به دست شما افتاده است آن را همچون گويى به يكديگر پاس دهيد و كوشش كنيد كه از دودمان بنى اميه بيرون نرود، من سوگند ياد مى‏كنم به آنچه به آن عقيده دارم كه نه عذابى در كار است و نه حسابى، نه بهشتى است و نه جهنمى و نه قيامتى! (24)
نيز همين ابوسفيان در دوران حكومت عثمان روزى از احد عبور مى‏كرد، بالگد به قبر «حمزه بن عبدالمطلب»زد و گفت: چيزى كه ديروز بر سر آن با شمشير با شما مى‏جنگيديم، امروز به دست كودكان ما افتاده است و با آن بازى مى‏كنند!(25)
حركتهاى ضد اسلامى معاويه‏
معاويه بن ابى سفيان در زمان حكومت خود در يك شب نشينى با «مغيره بن شعبه» (يكى از استانداران خود) آرزوى خود را مبنى بر نابودى اسلام با وى در ميان گذاشت، و اين معنا توسط «مطرف»، پسر مغيره، فاش شد. مطرف مى‏گويد: با پدرم مغيره در «دمشق» مهمان معاويه بوديم. پدرم به كاخ معاويه زياد تردد مى‏كرد و با او به گفتگو مى‏پرداخت و در بازگشت به اقامتگاهمان از عقل و درايت او ياد مى‏كرد و وى را مى‏ستود، اما يك شب كه از كاخ معاويه برگشت، ديدم بسيار اندوهگين و ناراحت است، فهميدم حادثه‏اى پيش آمده كه موجب ناراحتى او شده است/
وقتى علت آن را پرسيدم، گفت: پسرم! من اكنون از نزد پليدترين مردم روزگار مى‏آيم! گفتم مگر چه شده است؟
گفت: امشب با معاويه خلوت كرده بودم، به او گفتم: اكنون كه به مراد خود رسيده‏اى و حكومت را قبضه كرده‏اى، چه مى‏شد كه در اين آخر عمرم با مردم با عدالت و نيكى رفتار مى‏كردى و با بنى هاشم اين قدر بد رفتارى نمى‏نمودى، چون آنها بالاخره خويشان تو بوده و علاوه اكنون در وضعى نيستند كه خطرى از ناحيه آنها متوجه حكومت تو گردد؟
معاويه گفت: «هيهات! هيهات! ابوبكر خلافت كرد و عدالت گسترى نمود و پس از مرگش فقط نامى از او باقى ماند. عمر نيز به مدت ده سال خلافت كرد و زحمتها كشيد، پس از مرگش جز نامى از او باقى نماند. سپس برادر ما عثمان كه كسى در شرافت نسب به پاى او نمى‏رسيد، به حكومت رسيد، اما به محض آنكه مرد، نامش نيز دفن شد. ولى هر روز در جهان اسلام پنج بار بنام اين مرد هاشمى (پيامبر اسلام) فرياد مى‏كنند و مى‏گويند: «اشهد ان محمداً رسول الله». اكنون با اين وضع (كه نام آن سه تن مرده و نام محمد باقى مانده) چه راهى باقى مانده است جز آنكه نام او نيز بميرد و دفن شود؟!»
اين گفتار معاويه كه به روشنى از كفر وى پرده بر مى‏دارد، زمانى كه از طريق راويان حديث به گوش «مامون» - خليفه عباسى - رسيد، او طى بخشنامه‏اى در سراسر كشور اسلامى دستور داد مردم معاويه را لعن كنند.(26)
اينها نشان مى‏دهد كه حزب اموى چگونه در صدد نابودى اسلام بوده و يك حركت ارتجاعى را رهبرى مى‏كرده است؟
يزيد چهره منفور جامعه اسلامى
يزيد كه در دامن چنين خانواده‏اى پرورش يافته و با فرهنگ چنين حزبى بزرگ شده بود، به آيين اسلام كه مى‏خواست بنام آن بر مردم حكومت كند، كمترين اعتقادى نداشت/
يزيد جوانى ناپخته، شهوت پرست، خودسر، و فاقد دورانديشى و احتياط بود. او فردى بيخرد، بيباك، خوشگذران، عياش، و كوتاه فكر بود/
يزيد كه پيش از رسيدن به حكومت اسير هوسها و پايبند تمايلات افراطى خود بود، بعد از رسيدن به حكومت نيز نتوانست حداقل مثل پدر، ظواهر اسلام را حفظ كند، بلكه در اثر روح بى پروايى و هوسبازى كه داشت، علنا مقدسات اسلامى را زير پا مى‏گذاشت و در راه ارضاى شهوات خود از هيچ چيز فرو گذارى نمى‏كرد/
يزيد علناً شراب مى‏خورد و تظاهر به فساد و گناه مى‏كرد، او وقتى در شب نشينيها و بزمهاى اشرافى مى‏نشست و به باده گسارى مى‏پرداخت، بى باكانه اشعارى بدين مضمون مى‏سرود:
«ياران هم پياله من! برخيزيد و به نغمه‏هاى مطربان خوش آواز گوش دهيد و پياله‏هاى شراب را پى در پى سربكشيد و بحث و مذاكره علمى و ادبى را كنار بگذاريد. نغمه‏هاى (هوس‏انگيز) ساز و آواز، مرا از شنيدن «اذان» و نداى «الله اكبر» باز مى‏دارد و من حاضرم حوران بهشتى را (كه نسيه است) با خم شراب (كه نقد است) عوض كنم» (نقدمال ما و نسيه براى كسانى كه به قيامت معتقدند)!(27)
و با اين وقاحت به مقدسات اسلامى دهن كجى مى‏كرد!
او صراحتاً موضوع رسالت و نزول وحى بر حضرت محمد (ص) را انكار مى‏كرد و همچون جد خود ابوسفيان همه را پندارى بيش نمى‏داست، چنانكه پس از پيروزى ظاهرى بر حسين بن على (ع) ضمن اشعارى گفت:«هاشم با ملك و حكومت بازى كرده است، نه خبرى از عالم غيب آمده و نه وحيى نازل شده است»!!
آنگاه كينه‏هاى ديرينه خود را از سرداران اسلام، كه در جنگ بدر و زير پرچم اسلام بستگان او را از دم شمشير گذرانده بودند، ياد كرده كشتن امام حسين (ع) را تلافى آن ماجرا معرفى كرد و گفت: «كاش بزرگان ما كه در بدر كشته شدند، امروز زنده بودند و مى‏گفتند: يزيد دست مريزاد!»(28)
يك سال معاويه يزيد را با لشگرى براى جنگ با روميها فرستاد (گويا مى‏خواست وانمود كند كه يزيد تنها اهل بزم نيست، اهل رزم نيز هست!) و «سفيان بن عوف غامدى» را با وى همراه نمود. يزيد در اين سفر زن محبوب و مورد علاقه خود «ام كلثوم» را همراه مى‏برد. سفيان پيش از يزيد با لشگريان وارد سرزمين روم شد و بر اثر بدى آب و هوا سربازان مسلمان در محلى بنام «غذقذونه»(29)به تب و آبله مبتلا شدند/
يزيد كه در راه در منزلى بنام «ديرمران»(30) در كنار «ام كلثوم» به استراحت و عيش و نوش پرداخته بود، چون از اين حادثه خبر يافت، گفت:
ما ان ابالى بما لاقت جموعهم بالغذقذونه من حمى و من موم
اذا اتكات على الانماط فى غرف‏بدير مران عندى ام كلثوم
من كه در ديرمران در ميان غرفه‏ها و بالشها تكيه زده‏ام وام كلثوم در كنار من است، باكى ندارم كه سربازان مسلمان در غذقذونه دچار تب و آبله شوند و بميرند!(31)
كسى كه ميزان دلسوزى او نسبت به نيروهاى رزمنده و جوانان كشور اين مقدار باشد، پيداست كه اگر مقدرات كشور را در دست بگيرد، چه به روزگار امت اسلامى مى‏آورد؟!
درباريزيد مركز انواع فساد و گناه شده بود. آثار شوم فساد و بى دينى دربار او در جامعه چنان گسترش يافته بود كه در دوران حكومت كوتاه مدت او، حتى محيط مقدسى همچون «مكه» و «مدينه» نيز آلوده شده بود.(32)
يزيد سرانجام جان خود را در راه هوسرانى از دست داد و افراط در شرابخوارى سبب مسموميت و مرگ وى گرديد.(33)
«مسعودى»، يكى از مورخان نامدار اسلامى، مى‏گويد: يزيد در رفتار با مردم روش فرعون را در پيش گرفته بود و بلكه رفتار فرعون از او بهتر بود!(34)
شواهد و مدارك فساد و آلودگى يزيد و زندگى ننگين و حكومت پليد وى به قدرى زياد است كه طرح همه آنها از حدود اين بحث فشرده خارج است و گمان مى‏كنيم آنچه گفته شد براى معرفى چهره پليد او كافى باشد/
گرايش يزيد به مسيحيت تحريف شده‏
از اينها گذشته يزيد اصولا بر اساس تعليمات مسيحيت پرورش يافته بود و يا حداقل به مسيحيت تمايل داشت/
استاد «عبدالله علائلى» با اشاره به اين معنا مى‏نويسد:
«شايد عجيب به نظر آيد اگر تربيت يزيد را تربيت مسيحى بدانيم به طورى كه از تربيت اسلامى و آشنايى با فرهنگ و تعليمات اسلامى دور بوده باشد، و شايد خواننده تا حد انكار از اين معنا تعجب كند، ولى اگر بدانيم كه يزيد از طرف مادر از قبيله «بنى كلب» بود كه پيش از اسلام دين مسيحى داشتند، تعجب نخواهيم كرد،زيرا از بديهيات علم الاجتماع اين است كه ريشه كن ساختن عقايد يك ملت كه اساس خويها و خصلتها و ارزشهاى اجتماعى و سرچشمه افكار و عادات و فرهنگ عمومى آنهاست، نيازمند گذشت زمانى طولانى است/
تاريخ به ما مى‏گويد: يزيد تا زمان جوانى در اين قبيله پرورش يافته بود و اين به آن معنا است كه وى دوران تربيت پذيرى و شكل‏گيرى شخصيت خود را كه مورد توجه مربيان است، در چنين محيطى گذارنده بود و با اين تربيت، علاوه بر تاثيرپذيرى از مسيحيت، خشونت با ديه و سختى طبيعت صحرا نيز با سرشت او در هم آميخته بود/
بعلاوه به نظر گروهى از مورخان، از آن جمله «لامنس» مسيحى در كتاب «معاويه» و كتاب «يزيد»، بعضى از استادان يزيد از مسيحيان شام بوده‏اند، و آثار سؤ چنين تربيتى در مورد كسى كه مى‏خواست زمامدار مسلمانان باشد بر كسى پوشيده نيست. «علائلى» آنگاه مى‏گويد: «اينكه يزيد «اخطل»، شاعر مسيحى را واداشت كه انصار را هجو كند و نيز سپردن تربيت پسرش به يك نفر مسيحى كه مورخان به اتفاق آن را نقل كرده‏اند، ريشه در همين تربيت مسيحى وى داشت.»(35)
به گواهى تاريخ، خود يزيد گرايش خود را نسبت به مسيحيت كتمان نمى‏كرد، بلكه علنا مى‏گفت:
فان حرمت على دين احمد فخدها على دين المسيح بن مريم!
:اگر شراب در دين احمد (پيامر اسلام) حرام است، تو آن را بر دين مسيح بگيرد (و بيا شام) (1).اصولاً بايد توجه داشت كه دولت روم در دربار بنى اميه نفوذ داشت و برخى ام مسيحيان روم در دربار شام مستشار بودند، چنانكه به تصريح مورخان، يزيد هنگام حركت امام حسين - عليه‏السلام - به سمت كوفه، به توصيه«سرجون» رومى (2)«عبيدالله بن زياد» را كه تا آن موقع والى«بصره» بود، (با حفظ سمت) به حكومت كوفه منصوب كرد، و تا آن موقع حاكم كوفه از طرف يزيد«نعمان بن بشير» بود(3)اينك كه چهره پليد يزيد و كفر و دشمنى او با اسلام روشن گرديد، بخوبى به علت قيام امام حسين - عليه‏السلام - بر ضد حكومت او پى مى بريم و بروشنى در مى يابيم كه حكومت يزيد نه تنها از اين نظر كه آغاز گر بدعت رژيم سلطنتى موروثى در اسلام بود، بلكه از نظر بى لياقتى شخص وى نيز از نظر امام حسين - عليه‏السلام - نا مشروع بود، بنابر اين با توجه به اينكه با مرگ معاويه موانع زمان او بر طرف شده بود، وقت آن رسيده بود كه امام حسين اعلان مخالفت كند و اگر امام حسين - عليه‏السلام - با يزيد بيعت مى كرد، اين بيعت بزرگترين حجت مشروعيت حكومت يزيد به شمار مى آمد/
علت مخالفت امام حسين - عليه‏السلام -، در بيانات و نامه‏هاى آن حضرت بخوبى به چشم مى خورد. در همان نخستين روزهايى كه حسين بن عليه - عليه‏السلام - در مدينه براى اخذ بيعت در فشار بود، در پاسخ وليد كه پيشنهاد بيعت با يزيد را مطرح كرد، فرمود: اينك كه مسلمانان به فرمانروايى مانند يزيد گرفتار شده‏اند بايد فاتحه اسلام را خواند (4)و ضمن در پاسخ نامه‏هاى دعوت كوفيان، ويژگيهاى زمامدار مسلمانان را چنين بيان كرد:
«... امام و پيشواى مسلمانان كسى است كه به كتاب خدا عمل نموده، و راه قسط و عدالت را در پيش گيرد و از حق پيروى كرده و با تمام وجود خويش مطيع فرمان خدا باشد»(5)/
پيام آوران قيام كربلا
هر قيام و نهضتى عمدتا از دو بخش«خون» و«پيام» تشكيل مى گردد/
مقصود از بخش خون، مبارزات خونين و قيام مسلحانه است كه مستلزم كشتن و كشته شدن و جانبازى در راه آرمان مقدس است/
مقصود از بخش پيام نيز، رساندن و ابلاغ پيام انقلاب و بيان آرمانها و اهداف آن است/
در پيروزى يك انقلاب اهميت بخش دوم كمتر از بخش اول نيست، زيرا اگر اهداف و آرمانهاى يك انقلاب در سطح جامعه تبيين نشود، انقلاب از حمايت و پشتيبانى مردم برخوردار نمى‏گردد و در كانون اصلى خود به دست فراموشى سپرده مى‏شود و چه بسا گرفتار تحريفها و دگرگونيها توسط دشمنان انقلاب مى گردد/
با بررسى قيام مقدس امام حسين - عليه‏السلام - اين دو بخش كاملا در آن به چشم مى خورد، زيرا انقلاب امام حسين - عليه‏السلام - تا عصر عاشورا مظهر بخش اول يعنى بخش خون و شهادت و ايثار خون بود و رهبر و پرچمدار آن نيز خود حسين بن على - عليه‏السلام - در حالى كه بخش دوم آن از عصر عاشورا آغاز گرديد و پرچمدار آن امام زين العابدين و زينب كبرى - عليهما السلام - بودند كه پيام انقلاب و شهادت سرخ آن حضرت و يارانش را با سخنان آتشين خود به اطلاع افكار عمومى مى رساندند و طبل رسوايى حكومت پليد اموى را به صدا در آوردند/
با توجه به تبليغات بسيار گسترده و دامنه دارى كه حكومت اموى از زمان معاويه به بعد بر ضد اهل بيت(بويژه در منطقه شام) به راه انداخته بود، بى شك اگر باز ماندگان امام حسين - عليه اسلام - به افشاگرى و بيدار سازى نمى‏پرداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرتهاى وقت، قيام و نهضت بزرگ و جاويدان آن حضرت را در طول تارخ لوث مى كردند و چهره آن را وارونه نشان مى دادند. همچنانكه برخى از آنان به امام حسن - عليه‏السلام - تهمت زده گفتند: در اثر الريه و سل از دنيا رفت! عده‏اى ديگر هم ادعا مى كردند كه حسين بن على - عليه‏السلام - با سرطان از دنيا رفت!! ما تبليغات گسترده بازماندگان حضرت سيد الشهدا - عليه‏السلام - در دوران اسيرى كه كينه توزى سفيهانه يزيد چنين فرصتى را براى آنان پيش آورده بود، اجازه چنين تحريف و خيانتى را به دشمنان حسين - عليه‏السلام - نداد/
اينك براى آنكه نقش تاريخساز اسيران آزاديبخش كربلا در بيدار سازى افكار عمومى و رساندن پيام انقلاب بزرگ امام حسين - عليه‏السلام - بخوبى روشن گردد، در اينجا نا گزيريم قدرى به عقب بر گرديم و نگاهى به تاريخچه حكومت معاويه در شام بيفكنيم:
دوران سلطه معاويه در شام
اصولاً بايد توجه داشت كه شام از آن روز كه به تصرف مسلمانان در آمد، فرمانروايانى چون«خالد» پسر وليد و«معاويه» پسر ابوسفيان را به خود ديد. مردم اين سرزمين، نه صحبت پيغمبر را در يافته بودند، نه روش اصحاب او را مى دانستند، و نه اسلام را دست كم انگونه كه در مدينه رواج داشت مى شناختند. البته يكصد و سيزده تن از صحابه پيغمبر، يا در فتح اين سرزمين شركت داشته و يا بتدريج در آنجا سكونت گزيده بودند، اما نگاهى به ترجمه احوال اين عده نيز نشان مى دهد كه جز چند تن از آنان بقيه، مدت كمى محضر پيغمبر را درك كرده بودند، و جز يك يا چند حديث از آن حضرت بيشتر روايت نداشتند. بعلاوه، بيشتر ان عده در طول خلافت عمر و عثمان تا آغاز حكومت معاويه مردند. در زمان قيامت و شهادت امام حسين - عليه‏السلام - تنها يازده تن از آنان زنده بودند و در شام به سر مى بردند؛ مردمانى در سنين هفتاد تا هشتاد سال كه گوشنه نشينى را بر آميختن با توده ترجيح داده بودند و در عامه نفوذى نداشتند در نتيجه نسل جوان - آنان كه در سن يزيد بودند - از اسلام حقيقى چيزى نمى‏دانستند و شايد در نظر آنان اسلام هم حكومتى بود مانند حكومت كسانى كه پيش از اين دسته بر آن سرزمين فرمان مى راندند. تجمل دربار معاويه، حيف و مال مال مردم، پرداختن به تشريقات معمول قدرتهاى خود كامه چون ساختنى كاخهاى عظيم و ايجاد گارد احترام و كوكبه مفصل، و بالأخره تبعيد و زندانى كردن و كشتن مخالفان، براى آنان امرى طبيعى بود، زيرا تا نيمقرن پيش چنين نظامى در حكومت قبلى نيز ديده مى شد و مسلماً كسانى بودند كه مى پنداشتند آنچه در مدينه عصر پيامبر گذشته نيز چنين بوده است (6). در نتيجه مردم شام كردار معاويه پسر ابوسفيان و پيرامونيان او را سنت مسلمانى مى پنداشتند/
معاويه در حدود 42 سال در دمشق امارت و خلافت كرد. در حدود پنج سال از طرف خليفه دوم، و در حدود دوازده سال از طرف خليفه سوم امير شام بود. كمتر از پنج سال هم در زمان خلافت امير مؤمنان على بن ابيطالب - عليه‏السلام - و در حددود شسش ماه در خلافت ظاهرى اما حسن - عليه‏السلام - حكومت شام را به دست داشت. چيزى كمتر از بيست سال هم عنوان خلافت اسلامى را يدك مى كشيد(7)/
تبليغات زهر آگين
معاويه در اين مدت نسبتاً طولانى مردم شام را طورى پرورش داد كه فاقد بصيرت و آگاهى دينى باشند، و در برابر اراده و خواست معاويه بى چون و چرا تسليم گردند/
معاويه در طى اين مدت نه تنها از نظر نظامى و سياسى مردم شام را تحت سلطه خود قرار داد، بلكه از نظر فكرى و مذهبى نيز مردم آن مطقه را كور و كر و گمراه بار آورد تا آنچه او به عنوان تعليمات اسلام به آنان عرضه مى كند، بى هيچ اشكالى بپذيرند! او با مكر و شيطنت خاصى كه داشت، در اين زمينه به كاميابيهاى بزرگى دست يافت كه درخور توجه است. دسيسه‏هاى او را در وارونه نشان دادن چهره درخشان مرد بزرگى مثل على - عليه‏السلام -، و ايجاد بدعت ناسزا گويى به آن حضرت، همه مى دانيم. پس از شهادت عمار ياسر(سرباز نود ساله و مبارز ديرين و نستوه اسلامى) در جنگ صفين در ركاب على - عليه‏السلام -، كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم شهادت او را به دست ستمگران پيشگويى كرده بود، معاويه با ترفند عوامفريبانه‏اى در ميان سپاه شام شايع ساخت كه قاتل عمار، على است، زيرا على او را به ميدان جنگ آورده و باعث قتل او شده است!!(8)/
داستان«ناقه» و«جمل» و قضيه فضاحتبار خواندن«نماز جمعه» در روز«چهار شنبه»! توسط معاويه نيز مؤيدى ديگر براى اين معنا است، و چندان مشهور است كه نيازى به توضيح ندارد(9)/
حكومت پليد بنى اميه با تبليغات زهر آگين و كينه توزانه‏اش، خاندان پاك پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در نظر مردم شام منفور جلوه و در مقابل، بنى اميه را خويشان رسول خدا قلمداد كرده بود، به طورى كه مورخان مى نويسند:
پس از پيروزى قيام عباسيان و استقرار حكومت«ابوالعباس سفاح» ده تن از امراى شام نزد وى رفتند و همه سوگند خوردند كه ما تا موقع قتل مروان، - آخرين خليفه اموى - نمى‏دانستيم كه رسول خدا جز بنى اميه خويشاوندى داشته باشد كه از او ارث ببرد، تا آنكه شما امير شديد(10)
بنابر اين جاى شگفت نيست اگر در كتب مقتل بخوانيم:
به هنگام در آمدن اسيران به دمشق مردى در برابر على بن الحسين - عليه‏السلام - ايستاد و گفت: سپاس خدايى را كه شما را كشت و نابود ساخت و مردمان را از شرتان آسوده كرد و امير المؤمنين را بر شما پيروز گردانيد!
على بن الحسين - عليه‏السلام - خاموش ماند تا مرد شامى آنچه در دل داشت، بيرون ريخت. سپس از او پرسيد: قرآن خوانده‏اى؟
- آرى/
- اين آيه را خوانده‏اى؟
قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودْ فى القربى(11):(بگو بر رسالت خود مزدى از شما نمى‏خواهم جز دوستى نزديكان)/
- آرى/
- و اين آيه را؟: وآت ذالقربى حقه:(و حق خويشاوندان را بده!)/
- آرى/
- و اين آيه را:
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا(12):
(بى شك خداى متعال مى خواهد هر گونه پليدى را از شما اهل بيت ببرد و شما را پاك سازد، پاك ساختنى)/
- آرى/
- اى شيخ، اين آيه‏ها در حق ما نازل شده است، ما ييم ذوى القربى، ما ييم اهل بيت پاكيز از هر گونه آلايش/
شيخ دانست آنچه درباره اين اسيران شنيده درست نيست؛ آنان خارجى نيستند، بلكه فرزندان پيغمبرند، لذا از آنچه گفته بود پشيمان شد و گفت:
- خدايا، من از بغضى كه از اينان در دل داشتم، به درگاه تو، توبه مى كنم. من از دشمنان محمد و آل محمد بيزارم(13)/
ره آورد سفر اسيران
اينك با توجه به اين همه تبليغات گسترده زيانبار بر ضد خاندان پيامبر، اهميت سفر باز ماندگان امام حسين - عليه‏السلام - به شام بخوبى روشن مى گردد، زيرا آنان در اين سفر، آثار چهل سال تبليغات مسموم كننده را از بين بردند و چهره كريه حكومت اموى را بخوبى معرفى كردند و افكار خفته مردم شام را بيدار و متوجه حقايق ساختند، به طورى كه مى توان گفت هنگام باز گشت به مدينه حكم ارتشى فاتح را داشتند كه مأموريت خود را بخوبى انجام داده باشد!
در اينجا براى آنكه عظمت رسالت و مأموريتى كه پيام آوران قيام امام حسين - عليه‏السلام - انجام دادند، كاملاً روشن گردد بى مناسبت نيست به دو نمونه تاريخى اشاره كنيم:
1 - مصونيت خاندان امامت در فاجعه حره
پس از شهادت امام حسين - عليه‏السلام - همزمان با مناطق ديگر كشور اسلامى، اندك اندك شهر مدينه نيز كه مركز خويشاوندان پيامبر بود، به هيجان آمد. حاكم مدينه به گمان خود تدبيرى انديشيد و گروهى از بزرگان شهر را به«دمشق» فرستاد تا از نزديك خليفه جوان را ببينند و از مراحم وى بر خوردار شوند تا شايد در باز گشت به مدينه مردم را به اطاعت از وى تشويق كنند/
يزيد كه نه تربيت درستى داشت، نه از تدبير و دور انديشى بر خوردار بود، و نه ظاهر اسلام را رعايت مى كرد، پيش روى نمايندگان«مدينه» نيز به شرابخوارى و سگبازى و كارهاى خلاف شرع پرداخت. نمايندگان مدينه همين كه از شام باز گشتند، فغان بر آوردند و گفتند:يزيد مردى شرابخواره و سگباز و فاسق است و چنين كسى نمى‏تواند خليفه و امام مسلمانان باشد. سر انجام شورش سراسر شهر را فرا گرفت و مردم، حاكم شهر و خاندان اموى را از شهر بيرون كردند. چون اين خبر به شام رسيد، يزيد لشگرى را مأمور سر كوبى مردم مدينه كرد و«مسلم بن عقبه» را كه مردى سالخورده بود، امير آن لشگر كرد. مسلم مدينه را محاصره كرد. پس از چندى ساكنان شهر تاب مقاومت از كف دادند و تسليم شدند. سپاهيان شام سه روز مدينه را قتل عام كردند و از هيچ زشتكارى باز نايستادند. چه مردان ديندار و پارسا و شب زنده دار كه كشته شدند، چه حرمتها كه درهم شكست و چه زنان و دختران كه از تجاوز اين قوم وحشى ايمن نماندند (14). از اين فاجعه، در تاريخ به نام جريان«حره» ياد مى‏شود/
اما در اين فاجعه بزرگ، خانه امام زين العابدين و بنى هاشم از تعرض مصون ماند، و به همين جه دهها خانواد9 مسلمان در مدت محاصره شهر، به خانه آن حضرت پناهنده شده و از خطر نجات يافتند/
«طبرى» مى نويسد:
هنگامى كه يزيد، مسلم بن عقبه را به مدينه فرستاد بدو گفت:
على بن الحسين در كار شورشيان دخالتى نداشته است، دست از او باز دار و باوى نيكى رفتار كن (15)/
شيخ«مفيد» نيز مى نويسد:
مسلم بن عقبه وقتى وارد مدينه شد على بن الحسين - عليه‏السلام - را خواست. وقتى على بن الحسين حاضر شد او را نزديك خود نشاند و احترام كرد و گفت: امير المؤمنين مرا سفارش كرده است كه به تو نيكى و بخشش كنم، و حساب تو را از ديگران جدا سازم. على بن الحسين او را سپاس گفت. آنگاه مسلم به اطرافيان خود گفت: استر مرا براى او زين كنيد و به او گفت: به ميان خانواده ات بر گرد، گويا آنان را ترسانيديم و شما را به سبب آمدنت به اينجا به زحمت افكنديم، و اگر در دست ما چيزى بود، چنانكه سزاوار هستى، تراصله مى داديم (16)/
به دلائلى كه در سيره امام چهارم خواهيم گفت، شك نيست كه يكى از علل رفتار مسلم آن بود كه على بن السحين - عليه‏السلام - از آغاز شورش، خود را كنار كشيد و با شورشيان همداستان نگشت؛ اما اين نيز مسلم است كه شهادت حسين بن على - عليه‏السلام - براى حكومت يزيد گران تمام شده بود و هنوز حكومت وى به علت اين جنايت بزرگ تحت فشار افكار عمومى بود، ازينرو يزيد نمى‏خواست با آزار خاندان امامت، خود را بدنامتر سازد/
2 - دستور عبدالملك بن مروان به حجاج
«يعقوبى» مى نويسد:
عبدالملك بن مروان به«حجاج» كه از طرف وى حاكم حجاز بود، نوشت: مرا به خون فرزندان ابوطالب آلوده نكن، زيرا خود ديدم كه چون خاندان حرب(ابوسفيان) با آنان در افتادند، بر افتادند (17)/
از آنجا كه مى دانيم عبدالملك از خلفاى با هوش و سياستمدارى اموى بود (18)و نيز مى دانيم كه او پنج سال پس از فاجعه كربلا به حكومت رسيد، به اهميت و ارزش اين اعتراف پى مى بريم، زيرا اين دستور نشان مى دهد كه خاندان ابو - سفيان، با همه فشارى كه به دودمان ابى طالب وارد آورد، در اهداف شوم خود كامياب نشدند و جز روسياهى و لعن ابدى براى آنان چيزى نماند/
درهم كوبيدن پشتوانه فكرى امويان
معمولاً در جوامع بشرى، قدرتها و حكومتهاى ستمگر هر اندازه زور داشته باشند، بالاخره نياز به يك پشتوانه فكرى و فلسفى و عقيدتى دارند، يعنى به يك نظام اعتقادى نياز دارند كه تكيه گاه نظام اقتصادى و سياسى و توجيه گر وضع موجود آنها باشد. به تعبير ديگر، قدرتهاى حاكم ستمگر همواره در كنار ابزار سلطه نظامى و پليسى بر مردم، نيازمند ابزار فكرى و روانى نيز هستند تا مردم را براحتى رام و مطيع خود سازند، زيرا اگر مردم، مردمى دارى فكر و انديشه درست باشند و نظام حاكم بر خود را نظام فاسد و خائن بدانند، هرگز زير بار آن نمى‏روند، از اين نظر ضرورت يك پشتوانه فكرى و عقيدى براى اين گونه حكومتها بخوبى روشن مى گردد. البته ممكن است اين پشتوانه فكرى بر حسب تفاوت جامعه‏ها، به صورت يك فلسفه، يك مكتب، يك«ايسم» و يا به صورت يك مذهب و انديشه مذهبى باشد/
حكومت جبار و ضد اسلامى بنى اميه نيز خود را شديد نيازمند چنين پشتوانه فكرى و عقيدتى مى ديد، و چون جامعه، جامعه اسلامى بود، ناگزير بود جنايات خود را با توجيهات مذهبى پوشانده و فكر مردم را با يك سلسله تبليغات مذهبى تخذير كند. نبايد خيال كنيم كه بنى اميه نسبت به داورى مردم بى تفاوت بودند، و در برابر جناياتشان مى گفتند: بگذار مردم هر چه مى خواهند بگويند. نه، آنان در مقام اغفال افكار مردم نياز به القاى يك سلسله افكار و انديشه‏هاى داشتند تا اذهان عمومى بپذيرد كه وضع موجود بهترين وضع است، و بنابر اين اين بايد حفظ شود/
جبر گرايى
يكى از راههاى تخذير افكار مردم و رام ساختن آنان، ترويج جبر گرايى است. معمولاً هر وفت حكومتهاى جبار مى خواهند خود را توجيه كنند، جبر گرا مى شوند؛ يعنى، همه چيز را به خدا مستند مى كنند، در برابر هر كارى تلقين مى كنند كه كار خدا بود كه اين جور شد و اگر مصلحت خدايى نبود اين جور نمى‏شد و خدا خودش نمى‏گذاشت كه اين جور بشود. منطق جبرگرايى اين است كه آنچه هست همان است كه بايد باشد و آنچه نيست همان است كه نبايد باشد!(19)/
دقيقاً يكى از پشتوانه‏هاى فكر و عقيدتى حكومت بنى اميه منطق جبر گراى بود، آنان با ترويج جبر گراى كوشش داشتند هر گونه اعتراض احتمالى مردم را در نطفه خفه كنند/
امويان به منظور تثبيت پايه‏هاى حكومت خود و جلوگيرى از قيام مردم مسلمان، از فرقه«جبريه» ترويج و حمايت مى كردند. امويان با خطر نفوذ«قدريه» مواجه بودند. اين فرقه معتقد به حريت اراده و آزادى انسان در مقام عمل بودند و عقيده داشتند كه انسان هر نوع عملى را كه در زندگى پيش مى گيرد، به ميل خود انتخاب مى كند و چون در انتخاب نحوه عمل و رفتار آزاد است، در برابر اعمال خود مسئول است، زيرا هر حريتى طبعاً مستلزم مسئوليت مى باشد (20)/
اين مذهب براى امويان، كه از مخالفت ملت مسلمان بيمناك بودند، خطر بزرگى محسوب مى شد. ازينرو پيروان و رهبران قدريه را زير فشار قرار داده از مذهب جبر، كه درست نقطه مقابل آن بود، جانبدارى مى كردند زيرا مذهب جبر در زمينه مبازرات سياسى، با هدفهاى امويان سازش داشت. اين مذهب به مردم مى گفت: وجود امويان و كارهاى آنان، هر قدر كه ناروان و ظالمانه باشد، جز تقدير الهى نيست و به هيچ وجه قابل تغيير و تبديل نيم باشد! بنابر اين مخالفت با آنها هيچ فايده‏اى ندارد. معاويه تظاهر به مذهب جبر مى كرد تا اعمال خود را در برابر ملت بدين نحو توجيه كند كه هر چه او مى كند طبق مقدرات الهى است و هيچ راهى براى تغيير آن وجود ندارد، بعلاوه چون معاويه خليفه اسلامى است، ارتكاب هيچ گناهى به مقام او لطمه نمى‏زند و مجوز مخالفت با او نخواهد بود!
پيداست شخصى مثل معاويه از منافع مهمى كه ممكن بود مذهب جبر براى او در برداشته باشد، غفلت نمى‏كرد. او و ساير امويان بخوبى مى دانستند كه حكومت آنها براى مسلمانان غير قابل تحمل است و باز مى دانستند كه آنها در نظر بسيارى از افراد ملت، يك مشت فريبكار و دشمن خاندان پيامبر و قاتل افراد پرهيزگار و بى گناه مى باشند و نيز مى دانستند كه اگر عقيده‏اى باشند كه مردم را از قيام بر ضد آنها و اعمالشان باز بدارد، مذهب جبر است؛ مذهبى كه به مردم مى‏گويد: خداوند از روز اول مقدر كرده است كه اين خاندان به حكومت برسند، بنابر اين اعمال و رفتار آنها جز نتيجه تقدير حتمى خدا نيست. ازينرو نفوذ اين افكار و عقايد در ذهن مسلمانان كاملاً به نفع امويان و حكومت آنها بود (21)/
بهره بردارى از ادبيات تخديرى
منظور تأييد اين افكار، علاوه بر توجيهات دينى گذشته، از عنصر شعر نيز بهره بردارى مى شد. معاويه از نفوذ فوق العاده شعراى معاصر خود در افكار عمومى، به منظور پيشبرد مطامع خود سود مى جست. معاويه - و همچنين خلفاى اموى بعدى - به اشعار شعرايى كه حكومت آنها را مولود تقدير و مشيت الهى معرفى مى كردند، با خوشحالى و رضايت گوش مى دادند و حتى آنها را به سرودن چنين اشعارى وادار مى نمودند تا هيچ فرد با ايمانى امكان قيام بر ضد بنى اميه نداشته باشد. مزدوران معاويه مأموريت داشتند افكار مخصوص معاويه را در قالبهايى بريزند كه در ميان عوام و توده مردم بسهولت شايع گردد، خواه به وسيله نقل رواياتى از زبان پيامبر باشد و خواه به وسيله شعر(22)/
حضرت زينب - عليها السلام - در كاخ پسر زياد
پس از حادثه عاشورا مزدوران يزيد، با استفاده از اين روش، شروع به تبليغ كردند و پيروزى ظاهر يزيد را خواست خدا قلمداد كردند/
«عبيدالله بن زياد» پس از شهادت اما حسين - عليه‏السلام - مردم را در مسجد بزرگ كوفه جمع كرد تا قضيه را به اطلاع آنها برساند. او قيافه مذهبى به خود گرفت و گفت:
«الحمدلله الذى أظهر الحق و نصر أمير المؤمنين و أشياعه و قتل الكذاب بن الكذاب»:ستايش خدا را كه حق را پيروز كرد و امير المؤمنين(يزيد) و پيروانش را يارى كرد و دروغگو پسر دروغگو را كشت!! (23)/
اما متقابلاً حضرت زينب و حضرت على بن الحسين - عليهم السلام - كه از شگرد تبليغى دشمن آگاه بودند، اين پايگاه فكرى بنه اميه و هدف قرار داده با سخنان متين و مستدل خود بشدت آن را كوبيدند و يزيد و يزيديان را مسئول اعمال و جناياتشان معرفى كردند. يكى از جلوه‏هاى بر خورد اين دو تفكر، هنگامى بود كه زنان و كودكان حسينى را وارد كاخ عبيد الله بن زياد كردند/
آن روز عبيد الله در كاخ خود ديدار عمومى ترتيب داد و دستور داد سر بريده امام حسين - عليه‏السلام - را در برابرش بگذارند. آنگاه زنان و كودكان را وارد كاخ نمودند/
زينب، در حالى كه كم ارزش‏ترين لباسهاى خود را به تن داشت و زنان و كنيزان اطراف ا را گرفته بودند، به صورت ناشناس وارد مجلس شد و بى اعتنا در گوشه‏اى نشست. عبيدالله چشمش به او افتاد و پرسيد: اين زن كه خود را كنار كشيده و ديگر زنان گردش جمع شده‏اند، كيست؟
زينب پاسخ نگفت. عبيدالله سؤال خود را تكرار كرد. يكى از كنيزان گفت: او را زينب دختر فاطمه دختر پيامبر اسلامى صلى الله عليه و آله و سلم است/
عبيدالله رو به زينب كرد و گفت:
ستايش خدا را كه شما خانواده را رسوا ساخت و كشت و نشان داد كه آنچه مى گفتيد دروغى بيش نبود(24)/
زينب پاسخ داد:
ستايش خدا را كه ما را به واسطه خود(كه از خاندان ماست) گرامى داشت و از پليدى پاك گردانيد. جز فاسق رسوا نمى‏شود و جز بد كار، دروغ نمى‏گويد، و بدكار ما نيستيم، ديگرانند(يعنى تو و دار و دسته است هستيد) و ستايش مخصوص خداوند است (25)/
- ديدى خدا با خاندانت چه كرد؟!
- جز زيبايى نديدم! آنان كسانى بودند كه خدا مقدر ساخته بود كشته شوند و آنها نيز اطاعت كرده و به سوى آرامگاه خود شتافتند و بزودى خداوند تو و آنان را(در روز رستاخير) با هم روبرو مى كند و آنان از تو، به درگاه خدا شكايت و دادخواهى خواهند كرد، اينك بنگر آن روز چه كسى پيروز خواهد شد، مادرت به عزايت بنشيند اى پسر مرجانه!
پسر زياد(از سخنان صريح و تند زينب و از اينكه او را با نام مادر بزرگ بد نامش يعنى مرجانه خطاب كرد) سخت خشمگين شد و خواست تصميم سوئى بگيرد. يكى از حاضران بنام«عمرو بن حريث» گفت: امير! اين يك زن است و كسى زن را به خاطر سخنانش موأخذه نمى‏كند/
پسر زياد بار ديگر خطاب به زينب گفت:
خدا دلم را با كشته شدن برادر نافرمانت حسين و خاندان شورشگر و سر كشت شفا داد/
زينب گفت:
به جانم قسم مهتر مرا كشتى، نهال مرا قطع كردى و ريشه مرا در آوردى، اگر اين كار مايه شفاى توست، همانا شفا يافته‏اى/
پسر زياد كه تحت تأثير شيوائى كلام زينب قرار گرفته بود، با خشم و استهزا گفت: اين هم مثل پدرش سخن پرداز است، به جان خودم پدرت نيز شاعر بود و سخن به سجع مى گفت/
زينب گفت:
زن را با سجع گويى چكار؟(حالا چه وقت سجع گفتن است؟)(26)/
ابن زياد مى خواست وانمود كند كه هر كس بر حسب ظاهر در جبهه نظامى شكست بخورد، رسوا شده است، زيرا اگر او بحق بود در جبهه نظامى غالب مى شد/
زينب كبرى - عليها السلام - كه بخوبى مى دانست پسر زياد از چه ديدگاهى سخن مى‏گويد پايگاه فكرى او را در هم كوبيد، و با اين سخنانش اعلام كرد كه معيار«شرف و فضيلت»، حقيقت جويى و حقيقت‏طلبى است، نه قدرت ظاهرى/
زينب اعلام كرد كه كسى كه در راه خدا شهيد شده رسواه نمى‏شود، رسوا كسى است كه ظلم و ستم كند و از حق منحرف شود/
عبيدالله بن زياد انتظار داشت زينب مصيبت ديده، و عزيز از دست داده، با يك طعنه، به زانو در آيد، اشك بريزد و عجز و لابه كند! اما زينب شير دل - عليها السلام - سخنان اون را در دهانش شكست و غرورش را درهم كوبيد/
براستى، در تاريخ بشر كدام زنى را مى توان يافت كه شش يا هفت برادر او را كشته باشند، پسرى از وى به شهادت رسيده باشد، ده نفر از برادر زادگان و عمو زادگان او را از دم تيغ گذرانده باشند و سپس او را با همه خواهران و برادر زادگانش اسير كرده باشند، آنگاه بخواهد در حال اسيرى و گرفتارى از حق خود و شهيدان خود دفاع كند، آنهم در شهرى كه مركز حكومت و خلافت پدرش بوده و در دارالحكومه‏اى كه پدرش در حدود چهار سال از دوران خلافت خود را همانجا ساكن بوده است، و با اين وضع و با اين همه موجبات ناراحتى و افسردگى، نه تنها از آنچه بر سر وى آمده است گله‏مند نباشد، بلكه با كمال صراحت بگويد كه ما چيزى بر خلاف ميل و رغبت خويش نديده‏ايم، اگر مردان ما به شهادت رسيده‏اند براى همى كار آمده بودند و اگر جز اين باشد جاى نگرانى و اضطراب خاطر است، اكنون كه آنان وظيفه خدايى خويش را بخوبى انجام داده‏اند و افتخار شهادت را به دست آورده‏اند، جز اينكه خدا را بر اين توفيق شكر و سپاس گوييم چه كارى از ما شايسته است؟(27)/
خطبه حضرت زينب - عليها السلام - در كوفه
اينجا كوفه است، كوفه با دمشق خيلى فرق دارد، كوفه شهرى است كه تا بيست سال پيش مركز حكومت على - عليه‏السلام - بود. اينجا مركز شيعيان بود. مردم اينجا - كه بخشى از عراقيانند - طالب حكومت عدل اسلامى و خراهان آزادى از چنگ ستمگران و هواخواه اهل بيتند، اما حاضر نيستند بهاى(دستيابى به) چنين نعمتى را بپردازند!اينان، هم زندگى مادى و ثروت و رياست مى خواهند، و هم آزادى از يوغ ستمگران، اما اگر فشارى بر آنان وارد شود، يا منافعشان را در خظطر ببينند، دست از همه آرمانهاى خود مى كشند! اينان شخصيتى دو گونه دارند، گرفتار نوعى تضاد درونى هستند، از يك سو پسر پيغمبر را با شور و حرارت دعوت مى كنند، و از سوى ديگر چون فشار بر آنان وارد مى‏شود نه تنها وعده خود را فراموش مى كنند، بلكه كمر به قتل او مى بندند، پس بايد اينان را بيدار كرد، بايد متوجه خطاهايشان ساخت، بايد گفت كه با قتل حسين بن على - عليه‏السلام - چه جنايت بزرگى مرتكب شده‏اند/
اين وظيفه بيدار سازى، از ميان زنان بيشتر به عهده زينب است، زيرا زنانى كه در كوفه سن آنان از سى سال تجاوز مى كرد، زينب را بيست سال پيش در دوران حكومت على - عليه‏السلام - در اين شهر ديده بودند و حرمت او را در ديده على و حشمت وى را در چشم پدران و شوهران خويش مشاهده كرده بودند، زينب براى آنان چهره‏اى آشنا بود، اينك ديدن صحنه رقتبار اسيرى زينب در خيل اسيران، خاطرات گذشته را زنده مى كرد. زينب از اين فرصت استفاده نمود، شروع كرد به صحبت كردن، مردم صداى آشنايى شنيدند، گويى على - عليه اسللام - صحبت مى كرد، حنجره، حنجره على - عليه‏السلام - و صدا، صداى على بود. راستى اين على است كه حرف مى زند يا دختر على است؟ آرى او زينب كبرى بود كه سخن مى گفت/
احمد بن ابى طاهر معروف به«ابن طيفور»(204 - 280) در كتاب«بلاغات النسأ» كه مجموعه‏اى از سخنان بليغ بانوان عرب و اسلام ويكى از قديمى‏ترين منابع است، مى نويسد:
«خديم اسدى»(28)مى‏گويد: در سال شصت و يك كه سال قتل حسين - عليه‏السلام - وارد كوفه شدم. ديدم زنان كوفه گريبان چاك زده گريه مى كنند، و على بن الحسين - عليه‏السلام - را ديدم كه بيمارى او را ضعيف و ناتوان ساخت بود. على الحسين سر بلند كرد و گفت: اى اهل كوفه بر(مظلوميت و مصيبت) ما گريه مى كنيد؟! پس چه كسى جز شما ما را كشت؟!
در اين هنگام«ام كلثوم» - عليها السلام - (29)با دست به مردم اشاره كرد كه خاموش باشيد! با اشاره او نفسها در سينه‏ها حبس شد، صداى زنگ شترها خاموش گشت/
آنگاه شروع به سخن كرد، من زنى با حجب و حيا را فصيحتر از او نديده‏ام، گويى از زبان على - عليه‏السلام - سخن مى گفت، سخنان زينب چنين بود:
«مردم كوفه! مردم مكار خيانت كار! هرگز ديده هاتان از اشك تهى مباد! هرگز ناله هاتان از سينه بريده نگردد! شما آن زن را مى مانيد كه چون آنچه داشت مى رشت، بيكبار رشته‏هاى خود را پاره مى كرد، نه پيمان شما را ارجى است و نه سوگند شما را اعتبارى! جز لاف، جز خودستايى، جز درعيان مانند كنيزكان تملق گفتن، و در نهان با دشمنان ساختن چه داريد؟ شما گياه سبز وتر و تازه‏اى را مى مانيد كه بر توده سر گينى رسته باشد و مانند گنجى هستيد كه گورى را بدان اندوده باشند. چه بد توشه‏اى براى آن جهان آماده كرديد: خشم خدا و عذاب دوزخ! گريه مى كنيد؟ آرى به خدا گريه كنيد كه سزاوار گريستنيد! بيش بگرييد و كم بخنديد!
با چنين ننگى كه براى خود خريديد، چرا نگرييد؟ ننگى كه با هيچ آب شسته نخواهد شد. چه ننگى بدتر از كشتن پسر پيغمبر و سيد جوانان بهشت؟! مردى كه چراغ راه شما و ياور روز تيره شما بود. بميريد! سر خجالت را فرو بيفكنيد! بيكبار گذشته خود را بر باد داديد و براى آينده هيچ چيز به دست نياوريد! از اين پس بايد با خوارى و سرشكستگى زندگى كنيد؛ چه، شما خشم خدا را براى خود خريديد! كارى كرديد كه نزديك است آسمان بر زمين افتد و زمين بشكافد و كوهها درهم بريزد/
مى دانيد چه خونى را ريختيد؟ مى دانيد اين زنان و دختران كه بى پرده در كوچه و بازار آورده‏ايد، چه كسانى هستند؟! مى دانيد جگر پيغمبر خدا را پاره كرديد؟! چه كار زشت و احمقانه‏اى؟!، كارى كه زشتى آن سراسر جهان را پر كرده است/
تعجب مى كنيد كه آسمان قطره‏هاى خون بر زمين مى چكد؟، اما بدانيد كه خوارى عذاب رستا خيز سخت‏تر خواهد بود. اگر خدا، هم اكنون شما را به گناهى كه كرديد نمى‏گيرد، آسوده نباشيد، خدا كيفر گناه را فورى نمى‏دهد، اما خون مظلومان را هم بى كيفر نمى‏گذارد، خدا حساب همه چيز را دارد»/
اين سخنان كه با چنين عبارات شيوا از دلى سوخته بر مى آمد، و از دريايى مواج از ايمان به خدا نيرو مى گرفت، همه را دگر گون كرد. شنوندگان انگشت ندامت به دندان گزيده دريغ مى خوردند. در چنان صحنه غم انگيز و عبرت آميز مردى از بنى جعفى كه ريشش از گريه‏تر شده بود، شعرى بدين مضمون خواند:
پسران اين خاندان بهترين پسرانند و هرگز بر دامن فرزندان اين خانواده لكه ننگ يا مذلت ننشسته است (30)/
حضرت زينب - عليها السلام - در كاخ يزيد
يزيد دستور داد اسيران را همراه سرهاى شهيدان به شام بفرستند. قافله اسيران به سمت شام حركت كرد. مأموران ابن زياد بسيار تند خو و خشن بودند. در بار شام به انتظار رسيدن اين قافله، كه پيك فتح و پيروزى محسوب مى شد، دقيقه شمارى مى كرد. به گفته مورخان، كاروان اسيران از دروازه ساعات در ميان هزاران تماشاچى وارد شهر گرديد. مورخان، كاروان اسيران از دروازه ساعات در ميان هزاران تماشاچى وارد شهر گرديد. آن روز شهر دمشق، غرق شادى و سرور، پيروزى يزيد را جشن گرفته بود! قافله اسيران در ميان انبوه جمعيت، كوچه‏ها و خيابانها را پشت سر گذاشت و تا كاخ بلند حكومت يزيد بدرقه شد/
در باريان در جايگاه مخصوص نشسته و يزيد بر فراز تخت با غرور و نخوت تمام آماده ديدار اسيران بود. در مجلس يزيد، بر خلاف مجلس عبيدالله، همه كس راه نداشت، بلكه تنها بزرگان كشور و سران قبايل و برخى از نمايندگان خارجى حضور داشتند و از اين جهت مجلس فوق العاده مهم و حساس بود/
اسيران وارد كاخ شدند و در گوشه‏اى كه در نظر گرفته شده بود، قرار گرفتند. چون چشم يزيد به اسيران خاندان پيامبر افتاد، و آنان را پيش روى خود ايستاده ديد، دستور داد تا سر امام حسين - عليه‏السلام - را در ميان طشتى نهادند. لحظه‏اى بعد او با چوبى كه در دست داشت، به دندانهاى امامى مى زد و اشعارى را كه«عبدالله بن زبعرى سهمى» در زمان كافر بودن خود گفته بود و ياد آور كينه‏هاى جاهلى بود، مى خواند و چنين مى گفت:
«كاش بزرگان من كه در بدر حاضر بودند و گزند تيرهاى قبيله خزرج را ديدند، امروز در اين مجلس حاضر بودند و شادمانى مى كردند و مى گفتند يزيد دست مريزاد! به آل على كيفر روز بدر را چشانديم و انتقام خود را از آنان گرفتيم...»/
خروش حضرت زينب - عليها السلام -
اگر مجلس به همين جا خاتمه مى يافت، يزيد برنده بود، و يا آنچه به فرمان او انجام مى يافت، چندان زشت نمى‏نمود، اما زينب نگذاشت كار به اين صورت پايان بيابد؛ آنچه را يزيد مايه شادى مى پنداشت، در كام او از زهر تلختر كرد؛ به حاضران نشان داد: اينان كه پيش رويشان سر پا ايستاده‏اند، دختران همان پيامبرى هستند كه يزيد به نام او بر مردم شام سلطنت مى كند. زينب با قدرت و شهامت تمام آغاز سخن كرد و خطاب به يزيد چنين گفت:
خدا و رسولش راست گفته‏اند كه: پايان كار آنان كه كردار بد كردند، اين بود كه آيات خدا را دروغ مى خواندند و آنها را مسخره مى كردند/
يزيد! چنين مى پندارد كه چون اطراف زمين و آسمان را بر ما ننگ گرفتى و ما را به دستور تو مانند اسير از اين شهر به آن شهر بردند، ما خوار شديم و تو عزيز گشتى؟ گمان مى كنى با اين كار قدر تو بلند شده است كه اين چنين به خود مى بالى و بر اين و آن كبر مى ورزى؟ وقتى مى بينى اسباب قدرتت آماده و كار پادشاهيت منظم است از شادى در پوست نمى‏گنجى، نمى‏دانى اين فرصتى كه به تو داده شده است براى اسن است كه نهاد خود را چنانكه هست، آكشار كنى. مگر گفته خدا را فراموش كرده‏اى كه مى‏گويد:«كافران مى پندارند اين مهلتى كه به آنها داده‏ايم براى آنان خوب است، ما آنها را مهلت مى دهيم تا بار گناه خود را سنگينتر كنند، آنگاه به عذابى مى رسند كه مايه خوارى و رسوايى است»/
اى پسر آزاد شدگان!(31)اين عدالت است كه زنان و دختران و كنيزكان تو در پس پرده عزت بنشينند و تو دختران پيغمبر را اسير كنى، پرده حرمت آنان را بدرى، صداى آنان را در گلو خفه كنى، و مردان بيگانه، آنان را بر پشت شتران از اين شهر به آن شهر بگرداندد؟! نه كسى آنها را پناه دهد، نه كسى مواظب حالشان باشد، و نه سر پرستى از مردانشان آنان را همراهى كند؟ مردم اين سو و آن سو براى نظاره آنان گرد آيند؟!
اما از كسى كه سينه‏اش از بغض ما آكنده است جز اين چه توقعى مى توان داشت؟ مى گويى كاش پدرانم كه در جنگ بدر كشته شدند اينجا بودند و هنگام گفتن اين جمله با چوب به دندان پسر پيغمبر مى زنى؟ ابداً به خيالت نمى‏رسد كه گناهى كرده‏اى و رفتارى زشت مرتكب شده‏اى! چرا نكنى؟! تو با ريختن خون فرزندان پيغمبر و خانواده عبدالمطلب، كه ستارگان زمين بودند، دشمنى دو خاندان را تجديد كردى. شادى مكن، چه، بزودى در پيشگاه خدا حاضر خواهى شد، آن وقت است كه آرزو مى كنى كاش كور و لال بودى و اين روز را نمى‏ديدى، كاش نمى‏گفتى: پدرانم اگر در اين مجلس حاضر بودند از خوشى در پوست نمى‏گنجيدند! خدايا، خودت حق ما را بگير و انتقام ما را از آن كس كه به ما ستم كرد، بستان!
به خدا پوست خود را دريدى و گوشت خود را كندى. روزى كه رسول خدا و خاندان او و پاره‏هاى تن او در سايه لطف و رحمت حق قرار گيرد، تو با خوارى هر چه بيشتر پيش او خواهى ايستاد، آن روز روزى است كه خدا و عده خود را انجام خواهد داد و اين ستمديدگان را كه هر يك در گوشه‏اى به خون خود خفته‏اند، گرد هم خواهد آورد؛ او خود مى‏گويد:«مپنداريد آنان كه در راه خدا كشته شده‏اند مرده - اند، نه، آنان زنده‏اند و از نعمتهاى پروردگار خود بهره‏مند مى باشند». اما آن كس كه تو را چنين بنا حق بر گردن مسلمانان سوار كرد(= معاويه)، آن روز كه دادخواه، محمد، دادستان خدا، و دست و پاى تو گواه جنايات تو در آن محكمه باشد، خواهد دانست كداميك از شما بدبخت‏تر و بى پناهتر هستيد/
يزيد اى دشمن خدا! و پسر دشمن خدا! سوگند به خدا تو در ديده من ارزش آن را ندارى كه سر زنشت كنم و كوچكتر از آن هستى كه تحقيرت نمايم، اما چه كنم اشك در ديدگان حلقه زده و آه در سينه زبانه مى كشد. پس از آنكه حسين كشته شد و حزب شيطان ما را از كوفه به بارگاه حزب بى خردان آورد تا با شكستن حرمت خاندان پيغمبر پاداش خود را از بيت مال مسلمانان بگيرد، پس از آنكه دست ان دژخيمان به خون ما رنگين و دهانشان از پاره گوشتهاى ما آكنده شده است، پس از آنكه گرگهاى درنده بر كنار آن بدنهاى پاكيزه جولان مى دهند، توبيخ و سرزنش تو چه دردى را دوا مى كند؟!
اگر گمان مى كنى با كشتن و اسير كردن ما سودى به دست آورده‏اى، بزودى خواهى ديد آنچه سود مى پنداشتى جز زيان نيست. آن روز جز آنچه كرده‏اى حاصلى نخواهى داشت، آن روز تو پسر زياد را به كمك خود مى خوانى و او نيز از تو يارى مى خواد! تو پيروانت در كنار ميزان عدل خدا جمع مى شويد، آن روز خواهى دانست بهترين توشه سفر كه معاويه براى تو آماده كرده است اين بود كه فرزندان رسول خدا را كشتى. به خدا من جز از خدا نمى‏ترسم و جز به او شكايت نمى‏كنم. هر كارى مى خواهى بكن! نمى‏ترسم و جز به او شكايت نمى‏كنم. هر كارى مى خواهى بكن! هر نيرنگى كه دارى به كار زن! هر دشمنى كه دارى نشان بده! به خدا اين لكه ننگ كه بر دامن تو نشسته است هرگز سترده نخواهد شد. سپاس خدا را كه كار سروران جوانان بهشت را به سعادت پايان داد و بهشت را براى آنان واجب ساخت. از خدا مى خواهم رتبه‏هاى آنان را فراتر برد و رحمت خود را بر آنان بيشتر گرداند، چه او سر پرست و ياورى تواناست (32)/
عكس العمل چنين گفتار كه از جگرى سوخته و دلى سرشار از تقوى نيرو مى گرفت، معلوم است. سختدل‏ترين مرد هنگامى كه با ايمان و تقوى روبرو شود، ناتوانى خود و قدرت حريف را مى بيند و براى چند لحظه هم كه شده است، از تصميم‏گيرى عاجز مى گردد. سكوتى مرگبار سراسر كاخ را فرا گرفت، يزيد آثار و علائم نا خوشايندى را در چهره حاضران ديد، گفت: خدا بكشد پسر مرجانه را من راضى به كشتن حسين نبودم!...(33)
مبارزات تبليغاتى اما چهارم عليه‏السلام
براى رهايى از ذلت و بردگى و باز يابى عزت و آزادگى و فراهم ساختن زمينه براى يك انقلاب ريشه دار و بنيادى در سطحى گسترده بر ضد بيداد و خفقان و تحريف حقايق، راهى جز آگاهى و بيدار سازى و روشنگرى مردم نيست/
پس بايد مردم را روشن كرد و به آنان آگاهى و شناخت داد تا احساس مسئوليت كنند، آنگاه خود بخود شورش و انقلاب پديد مى آيد/
اين، جز نقشه امام حسين - عليه‏السلام - بود كه مرحله اول را خود و يارانش با شهادت انجام دادند و مرحله دوم آن يعنى رساندن پيام قيام كربلا بر عهده امام زين العابدين - عليه‏السلام - و زينب كبرى - سلام الله عليها - بود/
تنها با اين نوع مبارزه بود كه مى شد تمام بافته‏هاى سى و چند ساله بنى اميه را از بين برد و شورشى بنيادى بر ضد بنى اميه پى افكند و كاخ يزيد و امويان را براى هميشه لرزاند و واژگون كرد/
مرحله دوم اين مبارزه كه توأم با مظلوميت اهل بيت بود، و از عصر عاشورا شروع شد، با خطبه زينب دختر امير مؤمنان - عليه‏السلام - در بازار كوفه بعد با سخنان كوتاه و ساده، ولى بسيار پر شور و مؤثر زين العابدين در همان شهر تداوم يافت/
امام به جمعيتى كه بيشتر براى تماشاى اسيران آمده بودند اشاره كرد كه سكوت كنند، و همه ساكت شدند. آنگاه پس از ستايش و درود خداى متعال فرمود:
«مردم! آنكه مرا مى شناسد، مى شناسد، و آنكه نمى‏شناسد خود را بد و مى شناسانم: من على فرزند حسين فرزند على فرزند ابى طالبم. من پسر آنم كه حرمتش را در هم شكستند، دارايى و مال او را به غارت بردند... و كسان او را اسير كردند. من پسر آنم كه در كنار نهر فراتش سر بريدند، در حالى كه نه به كسى ستم كرده و نه به كسى مكرى به كار برده بود.من پسر آنم كه او را از قفا سر بريدند و اين مرا فخرى بزرگ است. مردم، شما به پدرم نامه ننوشتيد؟ و با او بيعت نكرديد؟ و پيمان نبستيد؟ و به او خيانت نكرديد؟ و به پيكار او برنخاستيد؟ چه زشت كارى! و چه بداند انديشه و كردارى؟
اگر رسول خدا به شما بگويد: فرزندان مرا كشتيد و حرمت مرا در هم شكستيد، شما از امت من نيستيد! به چه رويى به او خواهيد نگريست؟»/
اين سخنان كوتاه و جانگذار در آن محيط خفقان و ارعاب، توفانى بپا ساخت و چنان در عمق روح و جان مردم كوفه نفوذ كرد كه ناگهان از هر سو بانگ شيون برخاست. مردم به يكديگر مى گفتند: نابود شديد و نمى‏دانيد. على بن - الحسين - عليه‏السلام - گفت: خدا بيامرزد كسى را كه پند مرا بپذيرد و به خاطر خدا و رسول آنچه مى گويم در گوش گيرد. سيرت ما بايد خون چون سيرت رسول خدا باشد كه نيكوترين سيرت است. همه گفتند:
پسر پيغمبر! ما شنوا، فرمانبردار، و به تو وفا داريم، از تو نمى‏بريم، با هر كه گويى پيكار مى كنيم، و با هر كس خواهى در آشتى به سر مى بريم! يزيد را دستگير مى كنيم و از ستمكاران بر تو بيزاريم! على بن الحسين - عليه‏السلام - گفت:
مى خواهيد با من هم كارى كنيد كه با پدرانم كرديد؟ نه، به خدا هنوزم زخمى كه زده‏ايد خون فشان است و سينه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان. تلخى اين غمها گلوگير و اندوه من تسكين ناپذير است و از شما مى خواهم نه با ما باشيد نه بر ما.(34)
گفتگوى امام سجاد عليه‏السلام با پسر زياد
چنانكه در صفحات پيش گفتيم، دستگاه حكومت بنى اميه از جبر ديگرى بهره بردارى مى كرد و كارها و جنايتهاى خود را به اراده خدا نسبت مى داد و بدين وسيله افكار عمومى را تخدير مى كرد، و چون امام سجاد - عليه‏السلام - و حضرت زينب - عليها السلام - از اين شاگرد تبليغى دشمن آگاه بودند، بشدت با آن مبازره مى كردند/
نمونه روشن اين مبارزه گفتگوى امام سجاد با پسر زياد در كوفه است. پس از آنكه اسيران اهل بيت را به مجلس عمومى در كاخ پسر زياد در كوفه است، و سخنان تندى بين او و زينب كبرى - عليه‏السلام - رد و بدل گرديد، پسر زياد به طرف على بن الحسين - عليه‏السلام - متوجه شد و گفت:
اين كيست؟
بعضى از حاضران گفتند:
على بن الحسين - عليه‏السلام - است/
- مگر خدا على بن الحسين - عليه‏السلام - را نكشت؟
حضرت فرمود:
برادرى داشتم كه او را نيز على بن الحسين مى گفتند، مردم او را كشتند/
- نه، خدا او را كشت؟
- الله يتوفى الأنفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها(35):(خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند و ارواحى را نيز كه نموده‏اند، به هنگام خواب مى گيرد)/
- با چه جرأتى اين گونه جواب مرا مى دهى؟ او را ببريد و گردنش را بزنيد!
در اين هنگام زينب كبرى - عليها السلام - كه حافظ وديعه امامت بود، گفت: پسر زياد! كسى از مردان ما را زنده نگذاشتى، اگر مى خواهى او را بكشى، مرا نيز با او بكش!
على بن الحسين - عليه‏السلام - گفت: عمه! خاموش باش تا من با او سخن بگويم، سپس گفت: پسر زياد! مرا از كشتن مى ترسانى؟ مگر نمى‏دانى كه كشته شدن براى ما امر عادى، و شهادت، براى ما كرامت است؟!(36)
خطبه امام سجاد عليه‏السلام در شام
عليه‏السلام - به شام، در رساندن پيام انقلاب حسين - عليه‏السلام - و افشاى ماهيت پليد حكومت يزيد، نقش اساسى داشت. آنان در لباس اسارت همان جهاد مقدسى را انجام دادند كه حسين - عليه‏السلام - در لباس خون و شهادت انجام داد. توقف اسيران در شام فرصت خوبى به آنان داد تا مردم شام را كه در اثر تبليغات چهل مسأله معاويه شناخت صحيحى از اسلام و خاندان پيامبر نداشتند، آگاه سازند. ازينرو باز ماندگان حسين - عليه‏السلام - از هر مناسبتى در اين زمينه بهره بردارى مى كردند. خطبه امام سجاد - عليه‏السلام - كه در يكى از روزهاى توقف در شام ايراد شد، در اين ميان نقشى تعيين كننده داشت و يزيد را رسواى خاص و عام ساخت/
ديگران مى نويسد: روايت شده است كه روزى يزيد دستور داد منبرى گذاشتند تا خطيب بر فراز آن سخنانى در نكوهش حسين - عليه‏السلام - و على - عليه‏السلام - براى مردم ايراد كند. خطيب بالاى منبر رفت و پس از حمد و ستايش خداوند، سخنان زيادى در نكوهش على بن ابى طالب و حسين بن على - عليهما السلام - گفت و سپس در مدح و ستايش معاويه و يزيد، داد سخن داد. و از آنان به نيكى ياد كرد. على بن الحسين - عليهما السلام - (از ميان جمعيت) بر او بانگ زد:«واى بر تو اى خطيب! خشنودى خلق را به بهاى خشم خالق خريدى، و جايگاهت را در آتش دوزخ قرار دادى»/
سپس گفت: يزيد! اجازه مى دهى بالاى اين چوبها بروم و سخنانى بگويم كه در آن رضاى خدا باشد و براى حاضران نيز اجر و ثوابى؟ يزيد اجازه نداد. مردم گفتند: امير! اجازه بده بر منبر برود، شايد از او سخنى بشنويم(ببينيم چه مى گويد؟)/
يزيد گفت: اگر او بر فراز اين منبر برود، پايين نمى‏آيد مگر آنكه من و خاندان ابوسفيان را رسوا سازد/
كسى گفت: امير مگر اين(جوان اسير) چه مى داند و چه مى تواند بگويد؟! يزيد گفت: او از خاندانى است كه عالم را از كودكى با شير مكيده‏اند و با خون آنها در آميخته است/
مردم آنقدر اصرار ورزيدند تا سرانجام يزيد اجازه داد. آنگاه حضرت بر عرشه منبر قرار گرفت، و ابتدا خدا را حمد و ستايش كرد و سپس خطبه‏اى ايراد كرد كه اشكها را از ديدگان سرازير كرد و دلها را به لرزه در آورد/
آنگاه فرمود: مردم! خداوند به ما(خاندان پيامبر) شش امتياز ارزانى داشته و با هفت فضيلت بر ديگران برترى بخشيده است:
شش امتياز ما اين است كه خدا به ما: علم، حلم، بخشش و بزرگوارى، فصاحت، و شجاعت داده و محبت ما را در دلهاى مؤمنان قرار داده است/
هفت فضيلت ما اين است كه: پيامبر بر گزيده خدا از ماست، صديق(على بن ابى طالب) از ماست، جعفر طيار از ماست، شير خدا و شير رسول او(حمزه سيد الشهدا) از ماست، دو سبط اين امت - حسن و حسين - از ماست. زهراى بتول(يا: مهدى) از ماست (37)/
نشناخت خود را بدو معرفى مى كنم: من پسر مكه و منايم، من پسر زمزم و صفايم، منم فرزند آن بزرگوارى كه«حجر الأسود» را با گوشه و اطراف عبا برداشت (38)، منهم فرزند بهترين كسى كه احرام بست و طواف و سعى به جا آورد، منم فرزند بهترين انسانها، منم فرزند كسى كه(در شب معراج) از مسجد الحرام به مسجد الأقصى برده شد، منم پسر كسى كه(در سير آسمانى) به سدرْ المنتهى رسيد، منم پسر كسى كه در سير ملكوتى آنقدر به حق نزديك شد كه رخت به مقام«قاب قوسين او ادنى» كشيد(بين او و حق دو كمان يا كمتر فاصله بود)، منم فرزند كسى كه با فرشتگان آسمان نماز گزارد، منم فرزند كسى كه خداوند بزرگ به او وحى كرد، منم محمد مصطفى، منم فرزند على مرتضى، منم فرزند كسى كه آنقدر با مشركان جنگيد تا زبان به«لا اله الا الله» گشودند، منم فرزند كسى كه در ركاب پيامبر خدا با دو شمشير و دو نيزه جهاد كرد (39)، دوبار هجرت كرد (40)، و دوبار با پيامبر بيعت نمود، در بدرو حنين شجاعانه جنگيد، و لحظه‏اى به خدا كفر نورزيد، من فرزند كسى هستم كه صالح‏ترين مؤمنان، وارث پيامبران، نابود كننده كافران، پيشواى مسلمانان، نور مجاهدان، زيور عابدان، فخر گريه كنندگان(از خشيت خدا)، شكيباترين صابران، بهترين قيام كنندگان از تبار ياسين - فرستاده خدا - است/
نياى من كسى است كه پشتيبانش جبرئيل، ياورش ميكائيل و خود حامى و پاسدار ناموس مسلمانان بود. او بامارقين(از دين بدر رفتگان) و ناكثين(پيمان شكنان) و قاسطين(ستمگران) جنگيد، و با دشمنان كينه توز خدا جهاد كرد. منم پسر برترين فرد قريش كه پيش از همه به پيامبر گرويد و پيشگام همه مسلمانان بود. او خصم گردنكشان، نابود كننده مشركان، تير خدايى براى نابودى منافقان، زبان حكمت عابدان، يارى كننده دين خدا، ولى امر خدا، بوستان حكمت الهى، و كانون علم او بود///
سپس فرمود:
منم پسر فاطمه زهرا - عليها السلام -، منم پسر سرور زنان... امام در معرفى خود، و در حقيقت: معرفى شجره نامه امامت و رسالت، آنقدر داد سخن داد كه صداى گريه و ناله مردم بلند شد/
يزيد ترسيد شورشى بر پا شود، لذا به مؤذن دستور داد تا اذان بگويد. مؤذن بپا خاست و اذان را شروع كرد و گفت:
الله اكبر، الله اكبر/
امام فرمود: بلى هيچ چيز از خدا بزرگتر نيست، و چون موذن گفت:اشهدان لا اله الله، گفت: بلى مو و پوست و گوشت و خون من به يگانگى خدا شهادت مى دهند. همين كه مؤذن گفت: اشهد ان محمد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، امام از بالاى منبر رو به يزيد كرد و گفت: يزيد! آيا محمد صلى الله عليه و آله و سلم جد من است يا جد تو؟ اگر بگويى جد تو است، دروغ گفته‏اى و حق را انكار كرده‏اى، و اگر بگويى جد من است، پس چرا فرزندان او را كشتى؟!...(41)
«عماد الدين طبرى»، از دانشمندان قرن هفتم هجرى، در كتاب«كامل بهائى» در پايان خطبه حضرت سجاد مى نويسد:
«... ( امام سجاد) گفت: اى يزيد، اين رسول عزيز كريم، جد من بوده است يا جد تو؟ اگر گويى كه جد تو بوده است عالميان دانند كه دروغ مى گويى و اگر بگويى كه جد من بوده چرا پدرم را بيگناه شهيد كردى و مال او را به تاراج دادى و حرم او را به اسيرى آوردى؟
اين بگفت و دست زد و جامه بدريد و در گريه افتاد و گفت: به خدا كه اگر در دنيا كسى هست كه رسول جد او باشد، بغير از من نباشد، پس چرا اين مرد پدر مرا بظلم كشت و ما را، چنانكه اسيران روم (را) آورند، آورد؟ پس گفت: اى يزيد، اين كار كردى و مى گويى محمد رسول الله و روى به قبله مى كنى؟ واى بر تو، روز قيامت جد من و پدر من خصم تو باشد!
يزيد لعين در اين اثنا بانك بر مؤذن زد كه قامت بگو، زمزمه و دمدمه‏اى عظيم در خلق افتاد، بعضى نماز كرده، و بعضى نماز نكرده، پراكنده شدند»(42)/
نتايج و پيامدهاى قيام عاشورا
قيام و نهضت امام حسين - عليه‏السلام - آثار و نتايج بزرگى در جامعه اسلامى بر جا گذاشت كه ذيلاً برخى از آنها را به عنوان نمونه مورد بررسى قرار مى دهيم:
1 - رسوا ساختن هيئت حاكمه
از آنجا كه بنى اميه به حكومت و سلطنت خود رنگ دينى مى دادند و بنام اسلام و جانشينى پيامبر بر جامعه اسلامى حكومت مى كردند و با شيوه‏هاى گوناگون(مانند جعل حديث، جذب شعرا و محدثان، تقويت فرقه‏هاى جبر گرا و...) جهت تثبيت موقعيت دينى خود در جامعه مى كوشيدند، قيام و شهادت امام حسين - عليه‏السلام - بزرگترين ضربت را بر پيكر اين حكومت وارد آورد و هيئت حاكمه وقت را رسوا ساخت؛ بويژه آنكه سپاه يزيد در جريان فاجعه عاشورا يك سلسله حركات نا جوانمردانه همچون بستن آب به روى ياران امام حسين - عليه‏السلام -، كشتن كودكان، اسير كردن زنان و كودكان خاندان پيامبر و امثال اينها انجام دادند كه به رسوايى آنان كمك كرد و يزيد بشدت مورد نفرت عمومى قرار گرفت، به طورى كه«مجاهد»، يكى از شخصيتهاى آن روز، مى گويد:
به خدا سوگند مردم عموماً يزيد را مورد لعن و ناسزا قرار دادند و به او عيب گرفتند و از او روى گرداندند (43)/
يزيد با آنكه در آغاز پيروزى خود بسيار شادمان و مغرور بود، در اثر فشار افكار عمومى قافيه را باخته و گناه كشتن حسين بن على - عليه‏السلام - را به گردن عبيد الله بن زياد(حاكم كوفه) افكند!
مورخان مى گويند:
يزيد پس از حادثه عاشورا به پاس خوشخدمتى عبيد الله بن زياد او را به دمشق دعوت كرد و اموال فراوان و تحفه‏هاى بزرگ به او بخشيد و او را نزد خود نشانيد و مقام او را بالا برد(ترفيع رتبه و درجه) و او را به حرمسراى خود نزد زنان خويش برد و نديم خويش قرار داد... (44)/
اما چون فشار افكار عمومى اوج گرفت، با يك چرخش سريع، خود را تبرئه كرد و مسئوليت را به گردن عبيد الله افكند/
«ابن اثير» مى نويسد:
هنگامى كه سر حسين را نزد يزيد بردند، موقعيت ابن زياد نزد او بالا رفت و از اقدام او خوشحال شد و به وى جايزه داد، ولى طولى نكشيد كه به وى گزارش رسيد كه مردم نسبت به او خشمگين شده‏اند و به او لعن و ناسزا مى گويند، ازينرو از كشتن حسين پشيمان شد. او مى گفت:
كاش متحمل اذيت مى شدم و حسين را به منزل خود مى آوردم و به خاطر پيامبر اسلام و رعايت حرمت قرابت حسين با او، اختيار را به وى واگذار مى كردم، هر چند موجب ضعف حكومتم مى شد. خدا پسر مرجانه(ابن زياد) را لعنت كند! او حسين را مجبور به اين كار كرد، در حالى كه حسين از وى خواسته بود اجازه بدهد دست در دست من بگذارد يا به يكى از مناطق مرزى برود (45)، ولى پسر مرجانه با پيشنهاد او موافت نكرده او را به تقل رساند و با اين كار مرا مورد بغض و نفرت مسلمانان قرار داده و تخم دشمنى مرا در دلهاى آنها افشاند. اينك هر كس و ناكس به خاطر قتل حسين با من دشمن شده است. اين چه گرفتارى بود كه پسر مرجانه براى من درست كرد؟! خدا او را لعنت و گرفتار غضب خويش سازد!(46)
از طرف ديگر، با آنكه يزيد نخست با كودكان و زنان و بازماندگان امام حسين با خشونت غرور و تكبر بر خورد كرد و دستور داد آنان را در خانه مخروبه‏اى جاى دهند، اما زير فشار افكار عمومى، به فاصله كمى با آنان بناى نرمش و ملاطفت و محل سكونتشان را تغيير داد و گفت: اگر مايل هستيد شما را روانه مدينه كنم/
«عماد الدين طبرى» در اين زمينه مى نويسد:«زينب كس فرستاد نزد يزيد كه اجازت ده ما را تا تعزيت حسين بداريم، يزيد اجازت داد و گفت بايد ايشان را به دار الحجاره بريد تا آنجا گريه كنند. هفت روز آنجا تعزيت داشتند. هر روز چندان زن بر ايشان جمع مى شدند كه از حصر و احصا بيرون بود. مردم قصد كردند كه خود را به خانه يزيد اندازند و او را بكشند/
«مروان» (47)از اين حال واقف شده نزد يزيد آمد و با او گفت هيچ صلاح ملك تو نيست كه اولاد و اهل بيت و متعلقان حسين آنجا باشند، صلاح در آن است كه كار ايشان بسازى و ايشان را به مدينه فرستى، الله! الله! كه كار ملك تو تباه شود به سبب اين عورات/
پس يزيد امام زين العابدين - عليه‏السلام - را بخواند و پيش خود بنشانيد و استمالتهاى بسيار كرد و گفت: لعنت بر پسر مجانه باد! اگر من صاحب [طرف مقابل‏] پدر تو بود مى نگذاشتمى كه كار بدين مقام رسيدى و آنچه او از من بخواستى بدادمى و حاجت او را روا كردمى وليكن قضا گذشت، بايد كه چون به مدينه رسى هر كار و حاجتى كه باشد بنويسى و امام را خلعت بداد و زنان را تشريفها فرستاد وليكن گويند كه اهل بيت هيچ قبول نكردند» (48)/
يزيد بيش از چهار سال پس از فاجعه عاشورا زنده نماند، اما اين ننگ و رسوايى را براى ابد براى خاندان بنى اميه به ارث گذاشت، به طورى كه هر كدام از خلفاى اموى بعدى كه اندكى عقل و درايت داشتند از تكرار كارهاى يزيد پرهيز مى كردند. چنانكه«يعقوبى»، مورخ نامدار اسلام، مى نويسد:
«عبد الملك بن مروان»(در زمان حكومت خود) به«حجاج» كه از طرف وى حاكم حجاز بود، نوشت: مرا به خون فرزندان ابو طالب آلوده نكن، زيرا من ديدم كه چون خاندان حرب(ابو سفيان) با آنان در افتادند، بر افتادند (49)/
2 - احياى سنت شهادت
پيامبر اسلام با آوردن آيينى نو كه بر اساس ايمان به خدا دستور بود، سنت شهادت را پى ريزى كرد و به گواهى تاريخ، عامل بسيارى از پيروزيهاى بزرگ مسلمانان، استقبال آنان از شهادت در راه خدا به خاطر پيروزى حق بود. اما پس از در گذشت پيامبر، در اثر انحراف حكومت اسلامى از مسير اصلى خود، گسترش فتوحات و سرازير شدن غنايم به مركز خلافت و عوامل ديگر، كم كم مسلمانان روحيه سلحشورى را از دست دادند و به رفاه و آسايش خود گرفتند، به طورى كه هر كس به هر نحوى قدرت را در دست مى گرفت، مردم از ترس از دست دادن زندگى آرام و گرفتار شدن در كشمكشهاى اجتماعى براحتى از او اطاعت مى كردند، و ستمگرانى كه بنام اسلام بر آن مردم حكومت مى كردند، از اين روحيه آنان استفاده مى كردند و هر چه از عمر حكومت بنى اميه مى گذشت، اين وضع بدتر مى شد تا آنكه در اواخر عمر معاويه و آغاز حكومت يزيد به اوج خود رسيد/
در آن زمان شيوخ قبايل و رجال دينى، غالباً مطيع زر و زور بودند و وجدان و شخصيت خود را در برابر مال و ثروت نا چيز دنيا مى فروختند. رهبران دينى و سياسى آن روز، با آنكه از ريشه پست خانوادگى«عبيد الله بن زياد» كاملاً آگاه بودند، در برابر وى سر تسليم فرود مى آوردند. اين گونه افراد نه تنها در برابر يزيد و ابن زياد، بلكه در برابر زير دستان ستمگر آن دو نيز مثل موم نرم و مطيع بودند، زيرا جاه و مال و نفوذ در اختيار آنها بود و اين عده مى توانستند در سايه تقرب و دوستى با آنها به نام و نان و نوايى/
دسته ديگرى نيز كه در پستى كمتر از دسته اول نبود، زاهد نمايان عوامفريب بودند كه رياكارانه تظاهر به زهد و خداشناسى مى كردند تا از طريق ظاهر فريبنده خويش، لقمه چربى گير بياورند، ولى همين كه توجه ستمگران وقت را به خود جلب مى كردند، در جرگه وابستگان به آنان قرار مى گرفتند/
مردم آن روز با اين چهره آشنا بودند و چنان با رفتار كثيف اين عده خو گرفته بودند كه اعمال آنان در نظرشان طبيعى و عادى جلوه مى كرد و موجب هيچ گونه اعتراض و انتقادى نمى‏شد/
زندگى مردم عادى آن عصر نيز طورى بود كه يگانه هدف آنان، تأمين حوائج شخصى بود. هر كس به خاطر زندگى شخصى خود كار مى كرد و به خاطر رسيدن به هدفهاى شخصى زحمت مى كشيد و هيچ فكرى جز دستيابى به مقاصد شخصى نداشت. جامعه و مشكلات بزرگ آن، به هيچ وجه مورد توجه يك فرد عادى نبود/
تنها چيزى كه مورد توجه اين گونه افراد بود و خيلى مواظب آن بودند، اين بود كه مقرريشان قطع نشود. آنان از ترس قطع شدن مقررى، دستور رؤسا و رهبران خود را بى كم و كاست اجرا مى كردند و از بيم اين موضوع، با هر گونه صحنه ظلم و فساد كه روبرو مى شدند، لب به اعتراض و انتقاد نمى‏گشودند/
قيام امام حسين - عليه‏السلام - اين وضع را دگرگون ساخت و سنت شهادت را در جامعه اسلامى زنده كرد. حسين - عليه‏السلام - با قيام خود، پرده از روى زندگى آلوده و پست مسلمانان برداشت و را نوينى پيش پاى آنان گذاشت كه در آن سختى هست، حرمان هست، اما ذلت نيست/
براى آنكه ميزان تأثير قيام امام حسين - عليه‏السلام - در بيدارى روح حماسه و شهادت در جامعه اسلامى آن روز روشن گردد، بايد توجه داشت كه جامعه اسلامى پيش از حادثه عاشورا(با صرفنظر از اعتراضهاى موضعى و مقطعى چون حركت حجر) بيست سال به سكوت و تسليم گذرانده بود و با آنكه در اين مدت نسبتاً طولانى موجبات قيام فراوان بود، كوچكترين قيام اجتماعى رخ نداده بود/
در جنبش مردم كوفه نيز، كه به آمدن مسلم انجاميد، ديديم كه يك تهديد دروغين آمدن لشكر شام چگونه انبوده مردم را از گرد نماينده شجاع سالار شهيدان - عليه‏السلام - پراكنده ساخت!
فاجعه كربلا وجدان دينى جامعه را بيدار كرد و تحول روحى اى به وجود آورد كه شعاع تأثير آن، جامعه اسلامى را فرار گرفت، و همين كافى بود كه مردم را به دفاع از حريم شخصيت و شرافت و دين خود وا دارد، روح مبارزه را - كه در جامعه به خاموشى گراييده بود - شعله‏اى تازه بخشد، و به دلهاى مرده و پيكرهاى افسرده، حياتى تازه دميده آنها را به جنبش در آورد/
از نخستين جلوه‏هاى اين تحول، قيام و مخالفت«عبد الله بن عفيف ازدى» در كوفه بود. آنگاه كه پسر زياد نخستين سخنرانى پس از جنگ مبنى بر اعلام پيروزى خود را با دشنام و ناسزا ره امام حسين - عليه‏السلام - آغاز كرد، با خروش و فرياد اعتراض عبدالله بن عفيف كه مردى نابينا بود (50)، روبرو گرديد. پسر زياد دستور بازداشت او را صادر كرد. افراد قبيله عبدالله او را به منزل رساندند. پسر زياد گروهى از دژخيمان را جهت دستگيرى او فرستاد. عبدالله با شجاعت در برابر يورش آنان مقاومت كرد، ولى سر انجام دستگير شد و به شهادت رسيد (51)/
3 - قيام و شورش در امت اسلامى
قيام بزرگ و حماسه آفرين امام حسين - عليه‏السلام - سر چشمه نهضتها و قيامهاى متعدد در جامعه اسلامى گرديد كه به عنوان نمونه برخى از آنها را مورد بحث قرار مى دهيم:
الف - قيام توابين
نخستين عكس العمل مستقيم شهادت امام حسين - عليه‏السلام -«جنبش توابين» در شهر«كوفه» بود/
همين كه امام حسين به شهادت رسيد، و ابن زياد از اردوگاه خود در«تخليه» به شهر باز گشت، شيعيانى كه فرصت طلايى يارى امام در كار زار عاشورا را از كف داده بودند، بشدت پشيمان شده خود را ملامت نمودند. آنان تازه متوجه شدند كه اشتباه بزرگى مرتكب شده‏اند، زيرا حسين - عليه‏السلام - را دعوت نموده و سپس از يارى او دست نگهداشته‏اند و او كه بنا به دعوت آنها به عراق آمده بود، در كنار شهر آنان به شهادت رسيده و آنها از جا تكان نخورده‏اند! اين گروه احساس كردند كه ننگ اين گناه از دامن آنها شسته نخواهد شد مگر آنكه انتقام خون حسين را از قاتلان او بگيرند و يا در اين راه كشته شوند/
به دنبال اين فكر بود كه شيعيان نزد پنج تن از رؤساى خود در كوفه كه عبارت بودند از:
«سليمان بن صرد خزاعى»،«مسيب بن نجبه فزارى»،«عبد الله بن سعد بن نفيل ازدى»،«عبد الله بن وال تميمى»، و«رفاعْ بن شداد بجلى» رفتند و در منزل سليمان اجتماعى تشكيل دادند. نخست مسيب بن نجبه رشته كلام را به دست گرفت و پس از ذكر مقدمه‏اى چنين گفت:
«... ما پيوسته دلباخته خوبيهاى موهوم خود بوده ياران و پيروان خود را مى ستوديم، ولى در اين امتحانى كه خداوند در مورد پسر پيامبر پيش آورد، دروغ ما آشكار گرديد و ما از اين امتحان سر شكسته و خجلت زده بيرون آمديم و از هر جهت در مورد فرزند پيامبر كوتاهى كرديم/
حسين پسر پيامبر به ما نامه‏ها نوشت و پيكها فرستاد و بارها، چه پنهان و چه آشكار، از ما يارى خواست و راه هر گونه عذر و بهانه را بر مابست. ولى ما از بذل جان خود در ركاب او دريغ ورزيديم تا آنكه در بيخ گوش ما به خشنترين وضع كشته شد. ما آنقدر سستى نموديم كه نه با عمل و زبان او را يارى كرديم، نه با مال و ثروت خود به پشتيبانى وى شتافتيم و نه قبائل خود را جهت يارى او فرا خوانديم/
حال، در پيشگاه خدا و در حضور پيامبر چه عذرى داريم؟ به خدا عذرى غير از اين نداريم كه قاتلان حسين را به كيفر اعمالشان برسانيم و يا در اين راه كشته شويم، باشد كه خداوند از ما راضى گردد...»
آنگاه پس از چند سخنرانى پر شور ديگر،«سليمان بن صرد خزاعى» كه به رهبرى جمعيت بر گزيده شده بود، سخنانى بدين مضمون ايراد كرد:
«ما در انتظار ورود خاندان پيامبر به سر مى برديم و به آنها وعده يارى داده براى آمدن به عراق تشويقشان نموديم، ولى وقتى در خواست ما عملى شد و پسر پيامبر به سرزمين ما آمد، سستى كرده ناتوانى پيشه ساختيم و وقت را به امروز و فردا گذرانده در انتظار حوادث نشستيم تا آنكه پسر پيامبر كشته شد///
هان! بپا خيزيد و دست به قبضه شمشير ببريد! چه آنكه خشم خدا را بر انگيخته‏ايد، و مادام كه رضاى خدا را به دست نياورده‏ايد، نبايد به ميان زنان و فرزندان خود باز گرديد. خدا از شما راضى نخواهد بود مگر آنكه انتقام خون فرزند پيامبر را بگيريد/
از مرگ نترسيد! به خدا سوگند هر كس از مرگ بترسد محكوم به شكست و ذلت است. بايد مثل بنى اسرائيل باشيد كه موسى - عليه‏السلام - به آنان فرمود: شما با گوساله پرستى، به خود ظلم كرديد، اينك در پيشگاه آفريدگار خود توبه نماييد و خود را بكشيد...»(52)
به دنبال اين اجتماع، سليمان بن صرد جريان را به«سعد بن حذيفْ بن يمان» و شيعيان ديگر«مدائن» نوشت و از آنان يارى خواست. آنان نيز دعوت سليمان را پذيرفتند همچنين سليمان به«مثنى بن محرمه عبدى» و شيعيان ديگر«بصره» نامه نوشت و آنها نيز پاسخ مساعد دادند/
انگيزه توابين
توابين معتقد بودند كه مسئول قتل حسين - عليه‏السلام - در درجه اول حكومت بنى اميه است نه افراد، و لذا به منظور خوانخواهى به سوى شام حركت كردند و گفتند پس از انتقام از بنى اميه، به سراغ جنايتكاران كوفه مى رويم/
همان طور كه ملاحظه شد، انگيزه اين جنبش، احساس ندامت از گناه، و شوق به جبران خطا بود. در لابلاى سخنان و نامه‏ها و خطبه‏هاى توابين، احساس عميق پشيمانى، و شور و شوق سوزان به شستشوى گناه، موج مى زند و هر كس مرورى در آنها بكند اين موضوع را بخوبى لمس مى كند. همين انگيزه بود كه قيام توابين را در ارزيابى ظاهرى به صورت يك قيام انتحار آميز جلوه گر ساخته بود. توابين فقط در صدد گرفتن انتقام، و جبران لغزش و گناه خود بودند و جز اين هيچ هدف ديگرى نداشتند. اين عده نه طالب فتح و پيروزى بودند و نه خواهان حكومت و غنيمت، بلكه يگانه هدفشان انتقام بود. آنان وقتى خانه‏هاى خود را ترك مى گفتند اطمينان داشتند كه ديگر به خانه‏هاى خود باز نخواهد گشت. آنان تشنه مرگ در راه هدف خود بودند، به طورى كه دشمن به آنها امان داد ولى آنها از قبول امان سرباز زدند! زيرا آن را دامى براى شكست قيام مى دانستند/
نيرهاى توابين
تنها شيعيان نبودند كه به انقلاب توابين پيوستند، بكله كليه كسانى كه خواهان تغيير اوضاع، و شكستن يوغ ظلم دستگاه حكومت اموى از طريق جنبشى خونين بودند به توابين پيوستند/
البته به علت آنكه قيام توابين يك قيام انتقامجويانه و شهادت طلبانه بود، و عناصر انقلابى هيچ هدفى جز انتقام و يا مرگ در اين راه نداشتند، عده زيادى به آنان نپيوستند. در دفتر سليمان بن صرد شانزده هزار نفر ثبت نام كرده بودند كه از اين عده جز پنج هزار نفر حاضر نشدند (53)در حالى كه تعداد سپاه شام سى هزار نفر بود. البته علت اين موضوع روشن است زيرا هميشه فقط افرادى كه در سطح عالى فداكارى و جانبازى در راه عقيده قرار دارند، مجذوب اقدامات شهادت طلبانه مى شوند، بديهى است كه تعداد اين قبيل افراد در هر زمانى اندك است/
عمليات توابين
جنبش توابين در صال شصت و يك هجرى آغاز شد. توابين از آن تاريخ پيوسته ساز و برگ جنگى فراهم ساخته و مردم را مخفيانه به خونخواهى حسين - عليه‏السلام - دعوت مى كردند. مردم نيز از شيعه و غير شيعه دسته دسته به آنها مى پيوستند. توابين سر گرم مقدمات قيام بودند كه يزيد مرد. پس از مرگ يزيد، توابين عده‏اى را به اطراف فرستادند تا مردم را دعوت به همكارى كنند. در اين هنگام، احتياط و اخفتار را كنار گذاشته علناً به تهيه اسلحه و تجهيزات جنگى پرداختند/
تا آنكه شب جمعه پنجم ربيع الثانى سال 65 ق نخستين شعله قيام زبانه زد: در آن شب، توابين با هم به سوى تربت پاك امام حسين - عليه‏السلام - روانه شدند و همين كه بالاى قبر آن حضرت رسيدند، فريادى از دل بر آورده عنان اختيار از كف دادند و اين سخنان را با اشك ديدگان در هم آميختند:
«پروردگار! ما فرزند پيامبر را يارى نكرديم، گناهان گذشته ما را بيامرز و توبه ما را بپذير، به روح حسين و ياران راستين و شهيد او رحمت فرست، ما شهادت مى دهيم كه بر همان عقيده هستيم كه حسين بر سر آن كشته شد. پروردگار! اگر گناهان ما را نيامرزى و به ديده رحم و عطوفت بر ما ننگرى زيانكار و بدبخت خواهيم بود...»
پس از پايان اين صحنه مهيج و شور انگيز، قبور شهدا را ترك گفته به سمت شام حركت كردند و در سرزمينى و در سرزمينى بنام«عين الورده» با سپاه شام، كه فرماندهى آنها را عبيد الله بن زياد به عهده داشت، روبرو شدند و پس از سه روز نبرد سخت، سر انجام شكست خوردند و سران انقلاب بجز«رفاعه» به شهادت رسيدند و بقيه نيروهايشان به فرماندهى رفاعْ بن شداد به كوفه باز گشتند و به هواداران مختار كه در كوفه فعاليت داشتند، پيوستند (54)/
قيام توابين، گر چه هدف اجتماعى روشنى نداشت، و نيز خيلى زود با شكست روبرو گرديد، ولى در هر حال بر مردم كوفه تأثير عميقى به جا گذاشت و افكار عمومى را براى مبازره با حكومت بنى اميه آماده ساخت/
ب - قيام مختار
در سال شصت و شش هجرى«مختار بن ابى عبيد ثقفى» در عراق قيام كرد تا انتقام خون حسين - عليه‏السلام - را از قاتلان آن حضرت بگيرد/
مختار پس از ورود«مسلم بن عقيل» به كوفه، با او همكاى مى كرد، ولى همزمان با گرفتارى و شهادت مسلم، توسط عبيد الله بن زياد دستگير و زندانى شد. او پس از حادثه عاشورا به وساطت«عبد الله بن عمر»(شوهر خواهرش) نزد يزيد، از زندان آزاد گرديد و چون در آن ايام«عبد الله بن زبير» در مكه قيام كرده خود را خليفه مسلمانان معرفى مى كرد، مختار رهسپار مكه شد و به همكارى با عبدالله بن زبير پرداخت/
در سال شصت و چهار هجرى، پنج ماه پس از مرگ يزيد، مختار چون آمادگى مردم عراق را جهت قيام و انقلاب بر ضد بنى اميه و بى ميلى آنها را نسبت به حكومت عبدالله بن زبير شنيد، رهسپار كوفه گرديد و فعاليت خود را آغاز كرد. (55)
راز ناكامى عبد الله بن زبير در عراق
براى آنكه بدانيم چرا مردم عراق ابتدأاً به اين زبير پيوستند و سپس دعوت مختارا را پذيرفته و بر ضد او قيام كردند، بايد توجه داشته باشيم كه جامعه آن روز عراق خواستار دو چيز بود:
1 - اصلاحات اجتماعى و حمايت از موالى(مسلمانان غير عرب كه در حكومت بنى اميه مورد ستم واقع شده بودند)؛
2 - گرفتن انتقام خون بنى هاشم از امويان/
به اميد تأمين اين دو خواسته بود كه جامعه عراق با ابن زبير بيعت كرد؛ زيرا وى، هم دشمن امويان بود و هم تظاهر به صلاح و زهد و بى اعتنايى به دنيا مى كرد، ولى عملاً ثابت شد كه حكومت ابن زبير چندان تفاوتى با حكومت امويان ندارد! درست است كه ابن زبير عراق را از زير نفوذ و تسلط امويان نجات داد، ولى قاتلان حسين - عليه‏السلام - و عناصر جنايتكار و خطر ناكى همچون«شمر بن ذى - الجوشن»،«شب بن ربعى» و«عمرو بن حجاج» كه در فاجعه عاشورا نقش مهمى داشتند، نه تنها هنوز در كوفه زنده بودند، بلكه از مقريان حكومت بدوند!
پسر زياد از نظر اجراى عدالت نيز مقصود عراقيان را تأمين نكرد، زيرا موالى هنوز هم مثل زمان بنى اميه در محروميت به سر مى برندند و قدرت و امكانات، همه در دست شيوخ قبائل بود. عدم تأمين خواسته‏هاى عراقيان باعث شد كه مردم از اطراف ابن زبير پراكنده شده از قيام مختار پشتيبانى كنند/
مختار دعوت خود را وابسته به«محمد بن حنفيه»، فزرند امير مؤمنان، معرفى كرد و همين مطلب باعث اطمينان مردم به حركت وى شد. او شعار خود را جمله«يالثارات الحسين»:(پيش به سوى انتقام‏گيرى خون حسين) قرار داد و اين موضوع، عراقيان را به تأمين اهداف خويش اميدوار مى كرد/
مختار پس از رسيدن به قدرت، از گروه«موالى» حمايت كرد و گامهايى در جهت تأمين حقوق اجتماعى آنان برداشت. اين اقدام مختار، اشراف و بزرگان قبائل عرب را بر ضد وى تحريك كرد. آنان اجتماعاتى به اين منظور تشكيل داده توطئه‏ها كردند و با كمك نيروهاى عبد الله بن زبير براى جنگ با مختار آماده شدند. در رأس اين سران مخالف، قاتلان امام حسين - عليه‏السلام - قرار داشتند، و همين موضوع كافى بود كه انقلابيون را وادار به ايستادگى نموده براى رسيدن به پيروزى مصمم سازد/
مختار، قاتلان امام حسين - عليه‏السلام - را سخت مورد تعقيب قرار داد و به هلاكت چند تن از سران جنايتكاران را كه فرار كرده بودند، ويران كرد. از جمله خانه«محمد بن اشعث» را تخريب كرد و دستور داد با مصالح آن، خانه«حجر بن عدى» شهيد و يا جانباز على - عليه‏السلام - را كه توسط زياد بن ابيه تخريب شده بود، بسازند (56)/
4 - انقراض بنى اميه
بحث اجمالى پيرامون نهضت توابين و قيام مختار، از اين جهت صورت گرفت كه اين دو قيام تاريخى از نظر زمانى به فاصله كمى پس از شهادت امام حسين - عليه‏السلام - رخ داده‏اند، وگرنه مى دانيم كه قيامهاى نشأت گرفته از نهضت امام حسين - عليه‏السلام - منحصر به اينها نبوده است، بكله طى سالهاى بعد چندين قيام صورت گرفت كه بزرگترين آنها انقلاب عباسيان بود كه در سال 132 هجرى به پيروزى رسيد و بساط حكومت بنى اميه را برچيد. نيرومندترين عامل پيروزى عباسيان در اين انقلاب، شرح ستمگريهاى بنى اميه نسبت به بنى هاشم و مظلوميت اين خاندان بود و از نظر تحريك خشم مردم بر ضد بنى اميه، ياد آورى شهادت امام حسين - عليه‏السلام - بيشترين تأثير را داشت/
مورخان مى نويسند:
هنگامى كه سر بريده«مروان»، آخرين خليفه اموى، را نزد«ابو العباس»، نخستين خليفه عباسى، آوردند، ابوالعباس سجده‏اى اى طولانى كرد و پس از آنكه سراز سجده برداشت، خطاب به سر بريده مروان چنين گفت:
«ستايش خدا را كه انتقام مرا از تو و قبيله‏ات گرفت، ستايش خدا را كه مرا بر تو پيروز و مظفر گردانيد». سپس افزود:«اكنون، برايم مهم نيست كه مرگم كى فرا رسيد، زيرا به انتقام خون حسين - عليه‏السلام - دو هزار نفر از بنى اميه را كشتم...» (57)/
وقتى كه جنازه‏هاى نيمه جان سران بنى اميه را در برابر ابوالعباس روى هم انباشتند، دستور داد بر فراز جنازه‏ها سفره‏اى گستردند و غذا آماده نمودند، آنگاه روى جنازه‏ها نشست و سر گرم صرف غذا شد، در حالى كه هنوم بعضى از آنها زير پاى او تكان مى خوردند! وقتى كه از خوردن غذا فارغ شد، گفت: هرگز در عمرم غذايى به اين گوارايى نخورده‏ام!
آنگاه گفت: پاهاى اينها را گرفته بكشيد و در راهها بيفكنيد تا مردم اينان را پس از مرگشان نيز لعن كنند(همچون زمان حياتشان). طولى نكشيد كه مردم ديدند سگها پاهاى جنازه هايى را گرفته و بر زمين مى كشند و مى برند كه لباسهاى مليله دوزى شده و گرانقيمت بر تن آنها است! (58)/
________________________________________
-1 ابن حجر العسقلانى، الاصابه فى تمييز الصحابْ، ط1، بيروت، دارحيأ التراث - العربى، 1328 ه'.ق، ج 1، ص -333 حافظ ابن عساكر، تاريخ دمشق، (جلد مربوط به شرح حال حسين بن على)، تحقيق: شيخ محمد باقر محمودى، ط 1، موسسْ المحمودى للطباعْ و النشر، 1398 ه'.ق، ص 141/
-2ابن حجر، همان كتاب، ص 333/
-3حافظ ابن عساكر، همان كتاب، ص 164/
-4نصر بن مزاحم، وقعه صفين، ط 2، قم، مكتبْ بصيرتى، صفحات: 114 و 249 و 530/
-5نصر بن مزاحم، همان كتاب، ص 507/
-6ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 405/
-7ابن حجر، همان كتاب، ص 333/
-8جهت اطلاع بيشتر در اين زمينه ر.ك به: ارزيابى انقلاب حسين، تاليف محمد مهدى شمس الدين، ترجمه مهدى پيشوائى، چاپ 2، قم، انتشارات توحيد/
-9درباره انگيزه سخنان مغيره در صفحات آينده توضيح خواهيم داد/
-10 ابن قتيبه دينورى، الامامْ السياسْ، ط 3، قاهره، مكتبه مصطفى البابى الحلبى، 1382 ه'.ق، ج 1، ص 184/
-11 محمد بن حسن طوسى، اختيار معرفْ الرجال )، تصحيح و تعليق: حسن المصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، ص 48/
-12 ابن قتيبه دينورى، همان كتاب، ج 1، ص .180 اين نامه با اختلاف در الفاظ، در بحارالانوار (تهران، مكتبه الاسلاميه، 1393 ه'.ق) ج 44، ص 212 به بعد - احتجاج طبرسى (نجف، المطبعْ المرتضويْ)
ج 2، ص 161 - اختيار معرفه الرجال (تصحيح و تعليق: حسن المصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه'.ق) ص 48 آمده است، ولى ما در ترجمه، عبارت الامامْ و السياسْ را در نظر گرفتيم.
-13 كتاب سليم بن قيس الكوفى، قم، داراكتب الاسلاميه، ص 206 - طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعه المرتضويه، ص 161 - علامه امينى، عبدالحسين، الغدير، ط 4، بيروت، درالكتاب العربى، 1397 ه'.ق، ج 1، ص 198/
-14 تحف العقول، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسين، 1363 ه'.ش، ص 237-239/
-15 شريف القرشى،باقر، حياْ الامام الحسين بن على، قم، مكتبْ الداورى، ج 2، ص 231 (به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد/)
-16 شيخ مفيد، الارشاد،قم، مكتبْ بصيرتى، ص 200/
-17 شيخ مفيد، همان كتاب، ص 203- ابومخنف، لوط بن يحيى بن سعيد بن مخنف ازدى، مقتل الحسين، قم، ص .16 از آنجا كه مطالب نسخه موجود از مقتل معروف ابى مخنف كه از قديمى‏ترين منابع در مورد حادثه عاشورا است، با آنچه طبرى و ديگران از او نقل كرده‏اند تطبيق نمى‏كند، و از اين نظر از اعتبار لازم برخوردار نيست، حجه الاسلام والمسلمين آقاى حاج شيخ حسن غفارى روايت طبرى از ابى مخنف را در اين زمينه استخراج و با مقدمه‏اى در شرح حال لوط بن يحيى همراه با پاورقيها و تعليقات و توضيحات مفيد به صورت مستقل به طبع رسانده‏اند. در اين كتاب هر جا از اين مقتل نام برده‏ايم، مقصود اين نسخه است/
-18سيد بن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، قم، مكتبه الداورى، ص 15/
-19 آنچه در زمينه ماهيت و عوامل قيام امام حسين (ع) در اين بخش مطرح گرديد، از بحثهاى استاد شهيد مرتضى مطهرى در جلد دوم كتاب «حماسه حسينى» (تهران، انتشارات صدرا، 1361 ه'.ش) اقتباس و تلخيص شده است.
-20مجلسى، بحارالانوار، تهران، المكتبْ الاسلاميْ، 1393 ه'.ق، ج 44، ص 329/
-21ابو مخنف، مقتل الحسين، قم، ص 85 - محمدبن جرير الطبرى، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دارالقاموس الحديث، ج 6، ص 229 - عز الدين بن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 4، ص 48 - نجمى، محمد صادق، سخنان حسين بن على (ع) از ميدنه تا كربلا، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسين، ص 148.احمد بن يحيى البلاذرى نيز بخشى از اين خطبه را در «انساب الاشراف» ج 3، ص 171 نقل كرده است /
-22طبرى، همان كتاب، ص 200- ابو مخنف، همان كتاب، ص 86 - نجمى، همان كتاب، ص .54 -23 حسن بن على بن شعبه، تحف العقول، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسين، 1363ه'.ش، ص 245 - ابومخنف، همان كتاب، ص 86 - طبرى، همان كتاب ص 229 - نجمى، همان كتاب، ص .180 اين خطبه را ابن عساكر در تاريخ دمشق(تحقيق: شيخ محمد باقر محمودى، چاپ موسسه بيادر214) و سيد بن طاووس در اللهوف (قم، مكتبه الداورى، ص 33) و مجلسى در بحارالانوار (تهران، المكتبه الاسلاميه، 1393 ه'.ق، ج 44، ص 192) با اندكى تفاوت نقل كرده‏اند و طبق نقل ابن عساكر و مجلسى، امام اين خطبه را در كربلا و پس از رويارويى با سپاه عمربن سعد ايراد كرده است. آنچه ما نقل كرديم طبق روايت حسن بن على بن شعبه است/
-24 ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ط 1، قاهره، داراحيأ الكتب العربى، 1378 ه'.ق، ج 9،ص 53(شرح خطبه 139) سخنان ابوسفيان را «ابن عبدالبر» در كتاب «الاستيعاب فى معرفه الاصحاب»(در حاشيه الاصابه) ط 1، بيروت، دارااحيأ التراث العربى، 1328 ه'.ق، ج 4، ص 87 و تقى الدين مقريزى در كتاب «النزاع و التخاصم فيما بين بنى اميه و بنى هاشم» (قاهره، مكتبه الاهرام) با اين تفاوت نقل كرده‏اند كه ابوسفيان اين سخنان را خطاب به عثمان گفته است.
-25تسترى، شيخ محمد تقى، قاموس الرجال، تهران، مركز نشر كتاب، 1379 ه.ق، ج 10، ص 80/
-26مسعودى، على بن الحسين، مروج الذهب، بيروت، دارالاندلس، ج 3، ص 454 (شرح حال مامون)/
-27 معشر الندامان قومواواسمعوا صوت الاغانى
واشربوا كاس مدام واتركوا ذكر المعانى
شغلتنى نغمه العيدان عن صوت الاذان
و تعوضت عن الحور خمورا فى الدنان
(سبط ابن الجوزى، تذكره الخواص، نجف، منشورات المكتبه الحيدريه، 1383 ه'.ق، ص 291)/
-28 حاج شيخ عباس قمى، تتمْ المنتهى فى وقايع ايام الخلفأ، چاپ دوم، تهران، شركت سهامى طبع كتاب، 1333 ه'.ق، ص 44/
-29 غذقذونه نام ناحيه سرحدى ميان شام و روم بوده است كه طراطوس و مصيصه در آن واقع است.
-30 ديرمران محلى در نزديك دمشق است. ياقوت حموى مى‏گويد: «مران به ضم حرف اول، تثنيه مر مى‏باشد»
(معجم البلدان، ماده دير). ديرهاى مسيحى نشين در اطراف بلاد اسلام مركز بدترين و وقيحترين انواع فسق و فجور و شرابخوارى بوده است و همه هوسرانان عصر اموى و عباسى براى استفاده از وسائل لهو و لعب به اين مكانها كه در اصل براى عبادت بوده است، روى مى‏آوردند. يزيد نيز به همين جهت به دير مران كه مركز سرسبز و خرم و آماده براى فسق و فجود بوده، رفته بوده است (عسكرى، سيد مرتضى، نقش ائمه در احيأ دين، تهران، موسسه اهل البيت، بنياد بعثت، 1361 ه'.ش، ج 6، ص 72 (به نقل از: معجم البلدان و الديارات شابشتى).
-31 ابن واضح، تاريخ يعقوبى، ترجمه دكتر محمد ابراهيم آيتى، چاپ سوم، تهران، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، 1362 ه'.ش، ج 2، ص 160 -بلاذرى، احمد بن يحيى، انساب الاشراف، بغداد، مكتبْ المثنى، ج 4، ص 3، - ياقوت حموى، معجم البلدان، بيروت، دارحيأ التراث العربى، 1399 ه'.ق، ص 534(ماده دير) بااندكى اختلاف در الفاظ/
-32مسعودى، على بن الحسين، مروج الذهب، بيروت، دارالاندلس، ج 3، ص 67/
-33 اخطب خوارزمى، مقتل الحسين، تحقيق: شيخ محمد سماوى، قم، مكتبْ المفيد، ج 2، ص 183/
-34مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 68/
-35 سمو المعنى فى سموالذات، بيروت، مكتبْ دارالتربيْ، 1972 م، ص 58/
1- 1) حاج شيخ عباس قمى، تتمهْ المنتهى فى وقايع ايام الخلفا، چاپ دوم، تهران، شركت سهامى طبع كتاب، 1333 ه.ش، ص .43 البته خوردن شراب در آيين واقعى مسيح مثل آيين اسلام تحرم شده است. گرايش يزيد به مسيحيت، در حقيقت، به انحرافها و بد آموزيهاى ساختگى اى بود كه بعدها در اين آيين راه يافته بود!
2- چانكه بعضى از دانشمندان گفته‏اند، ظاهراً«سرجون» معرب«سر ژيوس» مى باشد/
3- 3) ابو مخنف، مقتل الحسين، قم، ص 22 - طبرى، تاريخ الأمم و الملوك، بيروت، دار القاموس الحديث، ج 6، ص 199 - ابن اثير، الكامل ف: التاريخ، بيروت، دار صادر، ج 4، ص 23 - شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبْ بصيرتى، ص 205 - ابو على مسكويه، تجارب الأمم، تهران، مؤسسه سروش، 1366 ه.ش، ج 2، ص 42.بنا به نقل«فردينان توتل» مسيحى در«معجم أعلام الشرق و المغرب = المنجد»، وزير ماليه و حسابدار ارتش معاويه«منصور بن سرجون» پدر«يوحنا دمشقى» بوده است. آيت الله لطف الله صافى در كتاب«پرتوى از عظمت حسين عليه‏السلام» در اين زمينه مى نويسند:«عقاد» در كتاب«معاويه بن ابى سفيان فى الميزان»(ص 168) مى‏گويد: معاويه امور مالى را به«سر جون بن منصور» و پس از او به پسرش«منصور» واگذار كرد.«ابو على مسكويه» مى نويسد:منشى ديوان ماليات حكومت معاويه و يزيد«سر جون بن منصور» رومى بود ( تجارب الأمم، تهران، مؤسسه سروش، 1366 ه.ش، ج 2 ص 211 و 291). از طرف ديگر، از امام صادق عليه‏السلام روايت شده است كه هنگامى كه على بن الحسين عليه‏السلام را با ديگر بازماندگان امام حسين عليه‏السلام در دمشق در خانه مخروبه‏اى جاى دادند، يكى از آنان گفت: ما را در اين خانه جاى داده‏اند كه سقف فرو ريزد و ما را بكشد. نگهبانان به زبان رومى گفتند: اينها را بنگر، از خراب شدن خانه مى ترسند، با آنكه فردا آنها را مى برند و مى كشند! على بن الحسين عليه‏السلام فرمود: هيچ كس از ما زبان رومى را جز من بنيكويى نمى‏دانست (ابو جعفر محمد بن الحسين الصفار، بصائر الدرجات، تصحيح و تعليق: حاج ميرزا محسن كوچه باغى، تهران، منشورات الأعلمى، 1404 ه.ق، جز 7، باب 12، ص 338) اين روايت نشان مى دهد كه مأموران حكومت يزيد، جهن نگهبانى اسيران، به زبان رومى سخن مى گفته‏اند و به احتمال قومى رومى الأصل بوده‏اند. التبه آگاهى امام چهارم از زبان رومى در پرتو علم امامت بوده است و اصولا اين روايت در كتاب«بصائر الدرجات» در باب آگاهى امامان از همه زبانها نقل شده است.
4- انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذ قد بليت الأمْ براع مثل يزيد(سيد بن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، قم، منشورات مكتبْ الداورى، ص 11)/
5- 2) ما الامام العامل بالكتاب و الاخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نقسه على ذات الله(شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبْ بصيرتى، ص 204 - ابو حنيف، مقتل الحسين، قم، ص 17 - طبرى، تاريخ الأمم و الملوك، بيروت، دار القاموس الحديث، ج 6، ص 196)/
6- 1) دكتر شهيدى، سيد جعفر، قيام حسين عليه‏السلام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1359 ه.ش، ص 185/
7- 2) آيتى، دكتر محمد ابراهيم، بررسى تاريخ عاشورا، چاپ دوم، تهران، كتابخانه صدوق، 1347 ه.ش، ص 47/
8- 1) بلا ذرى، احمد بن يحيى، انساب الأشراف، ط 1، بيروت، مؤسسه الأعلمى للمطبوعات، 1394 ه.ق، ص 317/
9- 2) هر دو جريان را مسعودى در مروج الذهب (بيروت، دار الاندلس، ج 3، ص 31) آورده است/
10- 1) اين ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهرْ دار احيأ الكتب العربيْ، 1961 م، ج 7، ص 159/
11- 2) سوره شورى:22/
12- 4) سوره احزاب: 33/
13- 1) اخطب خوارزمى، مقتل الحسين، تحقيق و تعليق: شيخ محمد سماوى، قم، منشورات مكتبْ المفيد، ج 2، ص 61 - سيد بن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، قم، منشورات مكتبْ الداورى، ص .74 - دكتر شهيدى، سيد جعفر، زندگانى على بن الحسين - عليه اسلام - چاپ اول، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1365 ه.ش، ص 66/
14- 1) دكتر شهيدى، سيد جعفر، تاريخ تحليلى اسلام تا پايان امويان، چاپ ششم، تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1365 ه.ش، ص 170/
15- 1) تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دار قاموس الحديث، ج 7، ص 421/
16- 2) الارشاد، قم، مكتبْ بصيرتى، ص 260/
17- 1) تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات المكتبْ الحيدريْ، 1348 ه. ق، ج 3، ص 49 (ضمن حوادث زمان حكومت عمر بن عبدالعزيز). اين مطلب در كتاب«الاختصاص» شيخ مفيد(قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسين)، ص 315 و نيز در بحار الأنوار(تهران، مكتبْ الاسلاميْ، 1393 ه.ق) ج 46، ص 119 از امام صادق - عليه‏السلام - به اين صورت نقل شده است: لما ولى عبدالملك بن مروان فاستقامت له الأشيأ، كتب الى الحجاج كتابا و خطه بيده، كتب فيه:بسم الله الرحمن الرحيم من عبدالله عبدالملك بن مروان الى الحجاج بن يوسف اما بعد فحسبى دمأ بنى - عبدالمطلب فانى رأيت آل ابى سفيان لما و لغوا فيها لم يلبثوا بعدها الا قليلا و السلام... (مثل مشهور:هر كه با آل على در افتاد، بر افتاد»، ريشه در همين گونه واقعيات مسلم تاريخى دارد)/
18- 2) ابن الطقطقا، الفخرى فى الآداب السلطانيْ و الدول الاسلاميْ، بيروت، دار صادر، ص 122/
19- .1)(استاد شهيد) مطهرى، مرتضى، حماسه حسينى، چاپ اول، تهران، انتشارات صدرا، 1361 ه.ش، ج 1، ص 312 - 313/
20- 2) امين، احمد، فجر الاسلام، ط 9، مكتبْ النهضْ المصريه، 1964 م، ص 284/
21- 1) شمس الدين، محمد مهدى، ارزيابى انقلاب حسين - عليه‏السلام - ترجمه مهدى پيشوائى، قم، انتشارات توحيد، 1362، ص 135 - 137/
22- 1) شمس الدين، همان كتاب، ص 137 - 140/
23- 2) سيد بن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، قم، منشورات مكتبْ الداورى، ص 69/
24- 1) الحمد الله الذى فضحكم و قتلكم و أكذب احدوثتكم/
25- 2) انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا و الحمدلله(شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبْ بصيرتى، ص 244)/
26- 1) سيد بن طاووس، همان كتاب، ص 68/
27- 1) دكتر آيتى بيرجندى، محمد ابراهيم، بررسى تاريخ عاشورا، چاپ دوم، تهران، كتابخانه صدوق، 1347 ه.ش، ص 203/
28- 1) در كتاب«لهوف» رواى خطبه،«بشير بن خزيم اسدى» ذكر شده است و در نسخه«بلاغات النسأ»، هم به صورت خديم و هم به صورت خدام، نقل شده است/
29- 2) معمولاً هر جا ام كلثوم، به صورت مطلق ياد شود، مقصود زينب كبرى - عليها السلام - دختر بزرگ على - عليه‏السلام - است/
30- 1) بلاغات النسأ، قم، مكتبه بصيرتى، ص 24، دكتر شهيدى، سيد جعفر، قيام حسين - عليه‏السلام - تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1359 ه.ش، ص 182/
31- 1) وقتى پيامبر اسلام مكه را فتح كرد، بزرگان قريش و در رأس آنان ابو سفيان، جد يزيد، از گذشته خود پشيمان بودند و مى ترسيدند كه پيامبر آنان را مجازات كند، ولى حضرت به آنان فرمود:«برويد، شما آزاد شدگانيد» زينب - عليها اسلام - با اين بيان، اشاره به آن عفو بزرگ جد خود در مورد جد يزيد دارد/
32- 1) ابن ابى طيفور، همان كتاب، ص 12 - 23/
33- 2) دكتر شهيدى، سيد جعفر، قيام حسين عليه‏السلام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1359 ه.ش، ص 187 - 189، با اندكى تغيير در الفاظ و عبارات/
34- 1) سيد ابن طاووس، اللهوف، قم، منشورات الداورى، ص 66 - دكتر شهيدى، سيد جعفر، زندگانى على بن الحسين عليه‏السلام، چاپ اول، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1365 ه.ش، ص 56 - حسنى، على اكبر، امام چهارم پاسدار انقلاب خونين كربلا، قم، انتشارات نسل جوان، ص 38 - 40.) احتمال هست كه اين سخنرانى در باز گشت اهل بيت از شام، در كوفه ايراد شده باشد، زيرا از ايك طرف، خطبه طولانى است و در موقع به شام، براى ايراد چنين خطبه‏اى، نه آزادى وجود داشت و نه وقت و فرصت، و از طرف ديگر، طبرسى در آغاز اين خطبه مى گويد: احتجاج على بن الحسين - عليه‏السلام - على اهل الكوفه حين خرج من الفسطاط و توبيخه اياهم على غدر هم و نكثهم...(احتجاج، نجف، المطبعْ المرتضويْ ج 2، ص 166) و مى دانيم كه موقع رفتن به شام خيمه‏اى وجود نداشته است كه امام از آن بيرون آيد!/
35- 1) سوره زمر: 42/
36- 1) سيد بن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، قم، منشورات مكتبْ الداورى، ص 68/
37- 1) برخى از مورخان كه خطبه حضرت سجاد را با عبارت«فضلنا بسبع» نقل كرده‏اند، فضيلت هفتم را ذكر نكرده‏اند، و برخى، فضيلت هفتم را به صورت«منا البتول» و بعضى ديگر«منا المهدى» نقل كرده‏اند/
38- 2) اشاره است به داستان نصب حجر الأسود تسوط پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در سن 35 سالگى آن حضرت و رفع اختلاف مردم مكه با اين تدبير/
39- 3) گويا اشاره است به شكسته شدن شمشير على عليه‏السلام در جريان جنگ«احد» كه از طرف خداوند عالم، شمشير ذو الفقار به او داده شد. شايد هم اشاره به موردى بوده كه حضرت با دو دست شمشير مى زده است، به قرينه دو نيزه/
40- 1) درباره هجرت كردن على عليه‏السلام چند احتمال وجود دارد كه ذيلاً به آنها اشاره مى شود:
الف - هجرت از مكه به مدينه در صدر اسلام و سپس هجرت از آنجا به يمن در اواخر عمر پيامبر براى ارشاد و هدايت مردم آن سامان/
ب - هجرت از مكه به مدينه و سپس از آنجا به كوفه(پس از رحلت پيامبر و در دوران خلافت خود على عليه‏السلام)/
ج - هجرت از مكه به شعب ابى طالب(كه مدت سه سال طول كشيد) و سپس هجرت از مكه به مدينه(حسنى، على اكبر، امام چهارم پاسدار انقلاب خونين كربلا، قم، انتشارات نسل جوان، ص 66). 41- 1) بحار الأنوار، تهران، المكتبْ الاسلاميْ، 1393 ه. ق، ج 45، ص .137 بعضى از قسمتهاى خطبه امام سجاد عليه‏السلام ترجمه نگرديده است و اين قسمتها با نهادن سه نقطه مشخص شده است/
42- 1) كامل بهائى، تهران، مكتب مرتضوى، ص 301/
43- 2) سبط اين الجوزى، تذكرْ الخواص، نجف، منشورات المكتبْ الحيدريْ، 1383 ه.ق، ص 262/
44- 1) سبط ابن الجوزى، همان كتاب، ص 290/
45- 2) البته اين قسمت را يزيد، يا مورخان دربارى آن روزگار، از خود اضافه كرده‏اند زيرا هرگز امام حسين - عليه‏السلام - نگفته بود كه حاضر است دست بيعت در دست يزيد بگذارد، و اساساً پيام نهضت عاشورا، از اول تا آخر، نفى بيعت با يزيد و يزيديان است/
46- 1) ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دار صادر، ج 4، ص 87 - اين جريان را طبرى در تاريخ خود(چاپ بيروت، دار القاموس الحديث، ج 6، ص 266) و نيز سبط اين ابن الجوزى در تذكرْ الخواص(چاپ نجف، المطبعْ الحيدريْ، 1383 ه. ق، ص 261 و 265) به اختصار نقل كرده‏اند/
حتى ابن زياد نيز پس از فاجعه كربلا از عواقب جنايتى كه مرتكب شده بود، نگران شد. گواه اين معنا گفتگويى است كه بين او و عمر بن سعد رد و بدل شده است و طبرى و ابى مخف آن را بدين صورت نقل كرده‏اند:
پس از كشته شدن حسين بن على عليه عليه‏السلام، عبيد الله بن زياد به عمر بن سعد گفت: آن نوشته‏اى كه درباره قتل حسن به تو داده بودم، كجاست؟ عمر سعد گفت:
- به دنبال اجراى فرمان تو رفتم و آن نامه گم شد/
- حتما بايد آن را بياورى/
- گم شده است/
- به خدا سوگند بايد آن را به من برگردانى/
- آن را نگهداشته‏ام تا در مدينه به پير زنان قريش نشان داده دستاويز قرار دهم، من به تو يك خدمت و خير خواهى كردم كه اگر به پدرم سعد وقاص كرده بودم، حق پدرى او را ادا كرده بودم/
در اين هنگام برادر ابن زياد بنام«عثمان» گفت: عمر بن سعد راست گفت، به خدا سوگند دوست داشتم كه تا روز قيامت نسل زياد خوار مى شد ولى حسين بن على كشته نمى‏شد/
رواى قضيه كه خود شاهد اين گفتگو بوده، اضافه مى كند: به خدا سوگند ابن زياد خوف برادر خود را رد نكرد!(تاريخ الأمم و الملوك، بيروت، دار القاموس الحديث، ج 6، ص 268 - ابو مخنف، مقتل الحسين، قم، ص 229)/
47- 1) مروان پس از مرگ معاويه در مدينه بود است، مگر اينكه بگوييم در اين مدت به شام سفر كرده بوده است/
48- 2) عماد الدين طبرى، كامل بهائى، تهران، مكتب مرتضوى، ص 302/
49- 1) تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات الحيدريْ، 1384 ه. ق، ج 3، ص 49(ضمن حوادث زمان حكومت عمر بن عبدالعزيز). اين نامه را در صفحات گذشته نيز نقل كرده‏ايم/
50- 1) عبدالله بن عفيف از ياران على عليه‏السلام بود و يك چشمش را در جنگ جمل و چشم ديگر را در جنگ صفين از دست داده بود/
51- 2) محمد بن جرير الطبرى، تاريخ الأمم و الملوك، بيروت، دار القاموس الحديث، ج 6، ص 263 - ابو مخنف، مقتل الحسين، قم، ص 207 - سيد ابن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، قم، منشورات مكتبْ الداورى، ص 69/
52- 1) و اذ قال موسى لقومه يا قوم انكم ظلمتم أنفسكم باتخاذكم العجل فتوبوا الى باركم فاقتلوا أنفسكم...(بقره:54)/
53- 1) از مدائن هفتاد نفر و از بصره سيصد نفر جهت پيوستن به توابى حركت كرده بودند، اما هنگامى به ميدان جنگ نزديك شدند كه توابين خورده بودند!
54- 1) ابو مخنف، مقتل الحسين، ص 248 - 310 - ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دار صادر، ج 4، ص 158 - 186/
55- 1) ابوالعباس المبرد، الكامل فى اللغْ و الأدب، ط 1، بيروت، دارالكتب العلميْ، 1407 ه.ق، ج 2، ص 112 - 116 - اخطب خوارزمى، مقتل الحسين، تحقيق و تعليق شيخ محمد سماوى، قم، منشورات المفيد، ج 2، ص 202 به بعد. در آن ايام توابين در كوفه سرگرم آمادگى و جمع آورى نيرو بودند، ولى مختار مى گفت: سليمان آگاهى لازم را در مسائل جنگى و نظامى ندارد و بزودى شكست خواهد خورد/
56- 1) ابن اثير، همان كتاب، ج 4، ص 211 - 244/
57- 1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهر، دار احيأ الكتب العربيْ، ج 7، ص .130 اين قضيه را مسعودى نيز در مروج الذهب(بيروت، دارالأندلس) ج 3، ص 257 نقل كرده، ولى به جاى دو هزار نفر، دويست نفر نقل كرده است/
58- 2) ابن ابى الحديد، همان كتاب، ج 7، ص 139/